Смотреть в Telegram
#دوقسمت صدوچهل وصدوچهل ویک 📜گلبهار گلبهارتوفردا میتونی با کل خانواده ت بری خونه ی جدیدت واونجا زندگی کنی ،میتونی هم اون عمارت روبه مابرگردونی وبه جاش پولی بگیری واز این روستابری ،یادحرفای ارسلان افتادم،ونگاهه باباکه غم توصورتش موج میزد وقتی حرف ازرفتن میزدم گفتم ارباب،خانم بزرگ حقیقتش من ترجیح میدم برم عمارت با خانواده م زندگی کنم چون من وخانواده م روستازاده هستیم ونمیتونیم توشهر دووم بیاریم حالا که سالارخان زندگی ش خوبه امیدوارم کاری به منوخانواده م نداشته باشه لطفا بهم قول بدین که ماتواون عمارت امنیت داریم ،زن ارباب ازاین حرفم ناراحت شدوبهش برخوردوگفت سالارزنی مثل لیلا روداره فکرمیکنی چه تحفه ای هستی که اون بخوادیکی مثل لیلا رو ول کنه دوباره بیادسراغه تو،اون شب هم عصبانی بودیه حرکتی کرد،مطمین‌باش سالار دیگه سمته سایه ی توهم نمیاد،ازاول هم معلوم نیست با جادو جنبل این‌بچه روخام کرده بودین یاچیز خورش کرده بودین که به اون ازدواج تن داد،حالادیگه خداروشکر همه چیز به خوبی تموم شده توهم فرداازاینجابروو تو همون بالا ده باخانواده ت خوش زندگی کن تووخانواده ی فقیرت،همین پول ومهریه رو میخواستین که گیرتون اومددیگه تاآخر عمرتون و هفت نسلتون فقیرنیستین برو وزندگی کن دیگه هم‌ اطرفه این عمارت پیدات نشه،واقعا توقع نداشتم زن ارباب اینجوری باهام حرف بزنه خواستم چیزی بگم که عمه اشاره زدوازم خواست سکوت کنم ارباب که تااون موقع ساکت بودوحرفی نمیزد گفت فرداچندتاگاری میفرستم جلوی درخونه ی پدرت وسیله هاتون روبریزیدتوش وبریدبالا ده،هر چیزی هم کم داشتین به خدمه ها بگومابرات تهیه میکنیم،هروقت قصد داشتین ازاون عمارت برین من پولش روبهتون میدم دیگه حرفی نباشه شامتون روبخورید،باحرفهای ارباب یکم دلم آروم شد امانگاه های چپ چپ وخشمگین زن ارباب حال آدم روبدمیکرد،بالاخره اون شب گذشت و صبح زودگاریچی جلوی خونه ی عمه حاضر شدوچند تاگاری دیگه هم باهاش بودن منم آماده ی رفتن،باعمه خداحافظی کردم،عمه تنها حامی وطرفدار من تواین سالها بودخونه ی عمه رودوست داشتم عمه روهم که خیلی دوست داشتم دلم میخواست گهگاهی ببینمش امامادرسالار اجازه ی همچین چیزی روبهم نمیداد،عمه روبغل کردم وبوسیدمش و گفتم عمه خانم دوست داشتین قدم روچشم ما بزارید وگاهی پیشه من بیایید من دلم برای شما تنگ میشه خدا همیشه بهتون سلامتی و توان بده که همینجورمهربون وحق طلب بمونیدبالاخره ازعمه دل کندم وسوار گاری شدم و سمته خونمون توروستاحرکت کردیم ،میدونستم مامان ایناآمادگی ندارن  اما چاره ای نبودوقتی جلوی خونه رسیدیم مامان باخوشرویی اومدجلوی در،اما وقتی اوضاع رودیدحالش گرفته شدوگفت ماهیچ آمادگی نداریم برای رفتن اماگاریچی گفت ماچند تاگاری آوردیم تاوسایلتون روجمع کنیم وببریم عمارت یه گاری هم مخصوص خودتونه،ماخودمون کمک میکنیم وسایلتون رو جمع میکنیم،مامان چاره ای نداشت،چندتاگاریچی اومدن وشروع کردن به جمع کردن حصیر و گلیم وبرنج های انبار شده وظرف وظروف کمی که مامان توانباری داشت چند دقيقه نشدکه همه ی وسایل کم و فقیرانه ی ماجمع شد وتوی گاری چیده شد بابا خونه نبود،خواهرم وقتی دیده بوددارن وسایلمون روجمع میکنن بدوبدورفته بودسر زمین وباباروصدا کرده بود،طفلک بابا خسته ونگران دنبال خواهرم میدویدکه ببینه چه اتفاقی افتاده وقتی نوکرای ارباب رودم دردیدفهمید موضوع ازچه قراره،وقتی رسیدجلوی خونه گفت گلبهار خبرمیدادی ماخودمون روآماده کنیم گاریچی گفت همه ی وسایل روجمع کردیم خودتون هم آماده بشین باهم میریم عمارته گلبهار خانم بعدا میتونی بیای به اینجا رسیدگی کنی بابا گفت شما وسایل روبا عيال وبچه های من ببریدمن خودم بعد از تموم شدنه کارهام میرم پیششون،گاریچی گفت،بیاسوارشوتوهم ببریم اینجا دیگه هیچی نداری که بخواد دزدببره ،عمارت رو تحویل تو و دخترت بدیم بعد هر کار میخوایین بکنید این دستوراربابه ،بابا در چوبیه خونه رو بست وباناراحتی سوار گاری شد و منو خانواده م بدون خداحافظی از همسایه های دیرینه مون رفتیم بالا ده ،در واقع بالا ده تا خونه ی ما یه نصفه روز پیاده راه بودباباتومسیر با کسی حرف نمیزد مامانم هم بنده خدا انگار شوکه شده بود با غصه به اطراف نگاه میکرد،شاید فکر دختر جوون بیوه شده ش بودکه حالا کلی هم حرف پشتش زده بودن خواهر وبرادرم هم روی پای منومادرم دراز کشیده بودن انگار ترس داشتن واون ترس توچهره ی نگرانشون معلوم بود گاری ها با تکون های شدیدبه سمته بالا ده درحرکت بودن عمارت احتمالا جایی دورتر از محل زندگیه روستایی هاساخته شده بود چون معمولا خونه ی ارباب و ....دور از دسترس دهاتی ها قرارداشت که ارباب و طایفه ش اذیت نشن،همین هم بود بالاخره بعد از کلی پیچ و خم به روستارسیدیم گاریچی ازروستاعبور کرد وبه سمته ضلع شمالیه روستا راه افتادالله را فراموش نکنید @Faghadkhada9
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств