🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
#زندگینامه#شهید_مصطفی_احمدی_روشن#قسمت_6⃣
🌺ادامه تحصیلم را با مصطفی شروع کردم، با یک پایه عقب تر. او سوم راهنمایی
بود، من دوم . تا پیش دانشگاهی همینطور پیش رفتیم.
🌸نسبت به نمره های مصطفی در دوران ابتدایی خیلی حساس نبودم. ولی در راهنمایی و دبیرستان، چرا.
🌺حواسم
بود خدایی نکرده طوری افت نکند که در کنکور آن چیزی که می خواهد ، نشود.
🌸یک بار با او صحبت کردم. فکر می کنم دوم دبیرستان
بود.
🌺گفتم: «ببین! فلانی این تعداد پسر داره، یکی شون این کارو کرده، یکی شون این کارو کرده، اون یکی به این جا رسیده ،...
🌸امــا شمـــا یـه پســر بیشتــر نیســتی. پـس من خیــلی آرزوهــا بــرات دارم. »
🌺گفت: «
قـول می دم بیشتــر از کسـی که ده تا پســر داره، بــرات کـار کنـم. هــر آرزویـی داری برآورده کنـم. »
🌸واقعا این کار را کرد. چه از لحاظ درسی
📚، چه از هر لحاظ دیگر. بیشتر از یک پسر انجام وظیفه می کرد.
#قـول_کـه_میـداد_پابندش_بود ...
🌺مصطفی به#کشتی و#دوچـرخه_سواری
🚲 علاقه داشت. از کلاس پنـجم دوچرخه داشت. ولی کلاً دور و بر موتور نمیرفت؛ هیچ وقت. چون حساسیت مرا به موتور می دانسـت.
🌸تا سال سـوم راهنـمایی دوچـرخه داشـت. بعد که پـدرش مینی بوس
🚌 خرید، رفت کمک او. گاهی وقتها خودش سوار می شد.
🌺هر چقدر هم من اعتـراض می کردم، فایـده نداشت. می نشست کنار پدرش. هرجور
بود ماشین را می گرفت.
#ادامه_دارد #برگرفته_از_کتاب_من_مادر_مصطفیhttps://t.me/joinchat/AAAAAD-LMWromNQON4nIEA#خاطره_شهدا#شهید_مصطفی_احمدی_روشن_14💠کانون انتظار دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
@entezar_ikiu