داشتم غذا میخوردم نگاهم افتادبه آینه کوچولوی روی میز مطالعه
با دهن پر یه لبخند زدم به آینه
پیشم کسی نبود فقط به یه آهنگ اروم گوش میدادم
خودکار بنفش و دفترچه های خوشگلم با جزوه های زیست رو میز پخش بود
خودمم آروم تر بودم ذهنم نسبت ب دیروز آرومِ آروم تر شده بود
به خودم گفتم آره دختر یه روزی باهم از اینجاها فرار میکنیم
میریم دنیا رو ببینیم !