📚داستان های جالب وجذاب📚

#گوشم
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,5 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#دختری_در_روستای_غم_ها♥️

#قسمت17

تو این مدت اینقد درگیر زندگی پر مشقتم بودم که از خواهرم غافل میشدم. خواهر کوچولوم دیگه واس خودش بزرگ شده بود😘اونم سختی هایی کشید مثل من حسرت داشتن کیف کفش لباس قشنگ هزار تا آرزو به دل مونده😢 خواهرم درسش خیلی خوب بود #شاگرد اول کلاس بود و همینطور تو استان همیشه اول میشد😍 تو مسابقه های مدارس دیگه #پیشنهاد کشوری داده بودن ک بره یه شهر دیگه اونجا با بچه های دیگه امتحان کشوری بده ولی چون شرایطش خوب نبود کسی حمایتش نمیکرد و نداشتن پول و امکانات کافی باعث افت پیشرفتش شد😔و شرکت نمیکرد در مسابقات... منم اون موقع ها به درد های خودم #گرفتار بود اصن یادم رفته بود خواهرم چقدر درد می‌کشه اونجا از پس منم کاری بر نمیومد براش ولی خب اگه بخایی پیشرفت کنی باید بتونی از پس مخارج بربیایی وقتی #پول نداشته باشی😞 باید از خیلی خوشی ها و آرزوهات بگذری 😞همون طور که من گذشتم خواهر طفلیم هم سوم راهنمایی که تموم کرد مثل من ترک تحصیل کرد...
و همه انگیزه برای پیشرفت رو از دست داد خیلی #مخ بود همون سر کلاس همه چیو حفظ میکرد ...ولی خب همه اینارو از دست داد ... با اینکه سنش کم بود چند تا #خواستگار براش اومد آخر یکیو قبول کردن و براش مراسم گرفتن و بعد از یک #سال هم #عروسیش برگزار شد الحمدلله خواهرم شوهرش آدمی خوبی بود و خودشم به این عقد راضی بود همسرش دوست داشت زندگیش آروم بود و صاحب یه فرزند شدن ...

الانم در حال یادگیری #حفظ_قرآن است و الحمدلله چند جز از قرآن حفظ کرده❤️و فقط یکم دست و بالشون خالی است که اونم دعای خیر شما عزیزان که حتما براش دعا کنید که الله #بهشون رزق و روزی حلال بی پایان بده🤲 ...
منم که سختی های #هوو داری داشتم تحمل میکردم و روز به روز ضعیف تر میشدم یه جورایی احساس میکنم دیگه زندگی همینه باید تحمل کنی و تسلیم باشی به این تقدیر تلخ💔
بعد چند مدت شوهرم برا اون زنش هم یه خونه اجاره کرد و #الحمدلله اونم رفت دیگه سر خونه زندگی خودش من نفس راحت کشیدم....
حالا دیگه هرکی سرش ب #زندگی خودش گرم بود و باهم رفت و آمد هم نمی‌کردیم یه جورایی دیگه #اعصابم آروم شده بود ولی همه اون حرفاش همیشه تو #گوشم بود میگفتم می‌دونم خدا جای حق #نشسته و یه روزی حقم ازش میگیره ...

تو همون مدت بود که تازه داشتم از تنهایی خودم لذت میبردم و احساس ارامش میگردم
شوهرم یکی از فامیلای خیلی نزدیکش رو تو تصادف از دست داد و اون‌اقا یه دختر نوجوان هم‌ داشت و کسی نبود که ازش مراقبت کنه حتی مادرشم ترکش کرد😳سبحان الله اون دختر دیگه از من بدبخت تر بود که هیچکس قبول نمیکرد ازش نگهداری کنه واقعیتش کسی رو هم نداشت نه عمویی و نه دایی ای
شوهرم بهم گفت که میارتش پیش من و باید ازش نگه داری کنم منم حرفی نداشتم قبول کردم دختره ۱۸سالش بود🙁🥺 ...
وقتی آوردش بهم پول داد تا براش وسایل بخرم منم براش #خرید کردم و دیگه بامن زندگی میکرد ولی خوب بود از #تنهایی در اومدم ولی تازه #فهمیدم که این اصلا نه #نماز میخونه و نه #حجاب درست و درمونی داره .خیلی بی #حجاب بود😒 اوایل برام خیلی سخت می‌گذشت با خودم میگفتم چه غلطی کردم که قبولش کردم😱 نمیتونم از پس این بر بیام اصن آدم بشو نبود تا اینکه یک #سالی گذشت که کم کم اخلاق های بدش از سرش افتاد چادر سرش میکرد و یه جورایی مثل خودم شده بود همه میگفتن این همون دختره بدحجابه 😳خدا خیرت بده واقعا تغییر کرده ولی این خواست الله جانم بود که اون بیاد اینجا پیش ما و به راه راست هدایت بشه😍مادرمم خیلی بهش کمک میکرد همیشه #نصیحتش میکرد بعضی وقتا هنوزم سر و #گوشش می جنبه ولی من همیشه #مواظبشمو امیدوارم همون طور که من #هدایت شدم اونم هدایت بشه و دیگه راه اشتباه نره.

یه روزی از روز ها یکی از فامیلا شوهرم زنگ زد بهم و گفت که شوهرت #زنش طلاق داده 😳گفتم نه بابا کی گفته گفت بخدا راست میگم باهم دعوا کردن سر یه موضوعی که الله اعلم شوهرم گفته که باهاش زندگی نمیکنه و بردتش خونه پدرش منم اصلا ازش #نمیپرسیدم که واقعیت داره یانه خودشم چیزی نمی‌گفت تا این فهمیدم🥲 ....

#ادامه‌دارد‌ان‌شاء‌الله...

https://t.center/dokhtaran_b