📚داستان های جالب وجذاب📚

#داعش
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,5 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
852
ссылки
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
#از_ذلت_تا_عزت

#قسمت_چهاردهم

🌸🍃رفتم پیشش و سلام کردم و گفتم میشه چند دقیقه بیاین سالن....

رفتیم و گفتم راستش منم میخوام مثل شما چادری بشم من عاشق چادرتون شدم دوست داشتم یه دوست دینی داشته باشم...
اونم گفت تو پیش قدم شدی خیر و ثواب دوستیمون رسید به تو... 😍

واقعا همون خواهری که تو مسجد باهاشون اشنا شدم راست گفتن خواهر برادرای دینی خیلی دلسوزن...

خــدایا تــو چــقدر مـــهربــانی... #یــاالله تــو آرام جــان منـی من الان چـقدر با عــــ👑ـذت زندگی میکنم
خدایا تو منو از ذلت به عزت رسوندی...
با تـو چـقدر #آزاد زنــدگی میـکنم
#خــــدایــــا مــن بــخاطر #رضــای خـودت از گناه فاصـله گرفتم...

خــدایــا #لـــبــخنــد رضایت تو می ارزه به تموم درد ها و عذاب هایی که کشیدم😔

🌸🍃چند روز از دوستیمون میگذشت یه روز وقتی با هم حرف میزدیم فهمیدم که ایشون همون دختری هستن که سال قبل وقتی رفتم کلاس دوستم که منو لو داده بود و گفتم که یه دختر محجبه دیدم....😳
وقتی فهمید من همون دختر شروری هستم که سال قبل با اون دختر دعوا کردیم اصلا باور نمیکرد😐....

همش با خودش میگفت خدا اگه بخواد یکیو هدایت کنه از کجا به کجاش میرسونه....

به دلیل یک سری از مشکلات نمیتونستم برم واسه خریدن چادر....
و من همچنان استغفار میکردم

فکرم همش درگیر چادر بود که خواهر بزرگم زنگ زد و گفت الحمدلله مشکل حل شده و عصر اماده شم برای رفتن به بازار و خریدن پارچه برای چادر... 😍
پارچه رو برای یکی از دوستای خواهرم بردیم و گفتن چند روز دیگه چادراتونو تحویل بگیرید....
وقتی رفتیم واسه تحویل گرفتن چادرامون این خواهر دینیمون واسمون نقابم دوخته بود الحمدلله که چه حس قشنگی بوووود ...😍😍

وقتی اولین بار رفتیم نقاب خودشونو بهمون نشون داده بودن و من چون خیلی ازش خوشم اومده بود و امتحانشم کرده بودم،، واسه هردومون منو خواهرم نـقـاب دوخته بود و گفت داشته باشیدش هر وقت و زمانی تصمیم گرفتید میتونید بزنید🥰...

فرداش واسه اولین بار چادرمو واسه مدرسه سرم کردم....
راستش وقتی وارد سرویس مدرسه شدم و همه یه جور عجیبی منو نگاه میکردن و استرس عجیبی داشتم واسه همین من که صندلی ۳ بودم رفته بودم رو صندلی ۴ نشستم...🙈

بعد که به خودم اومدم دیدم که چه ابروریزی کردم خیلی اروم پا شدم و رفتم جای خودم... 😂😕

🌸🍃خواستم قبل از همه برم پیش دوست گلم تو سالن بودن که اونم رسید یکدفعه منو دید وایساد و منو نگاه میکرد منم از دور سلام کردم و همو بغل کردیم هی میگفت ماشاالله یه دور بزن ببینم....
با اینکه الان فقط دو ماه از چادری شدنم میگذره اما خیلی بهش عادت کردم و واسه هر جایی سرم میکنم😍🌺
از اون روز زخم زبون های مردم شروع شد پیش از همه عمه خودم بود که تو مطب دکتر منو دید و بهم گفت #داعش... ادم ازت میترسه... 😔

واسه چی واقعا... چون من از الله میترسم؟؟ چون رضایت الله واسم مهمه؟؟....
زخم زبان ها و قهر مردم رو به جون میتونم بخرم ولی غصب و قهر الله رو نه... 😍👍

#ادامه_دارد_ان‌شاالله...

📒داستان های جالب وجذاب📒
https://t.center/dokhtaran_b