📚داستان های جالب وجذاب📚

#جادو
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,5 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید


#دختری_در_روستای_غم_ها♥️

#قسمت18

تا اینکه فهمیدم بله واقعیت داره و طلاقش داده همه به من زنگ میزدن😒 و میگفتن راحت شدی اما من تو دلم #خوش حال نبودم چون دلم برا بچه می‌سوخت که این وسط اون چی میشه ...کارای #طلاق رو انجام داده بودن و باهم به تفاهم رسیدن که #مهریه اش بده و بچه رو بیاره خانواده هوو ام گفته بودن بچه رو ببرین شوهرم گفت بچه رو میاره پیش من😳منم بهش گفتم حرفی ندارم تا اینکه آوردش بعد ۳ماه که پیش مادرش بود وقتی آوردش خیلی گریه میکرد واقعا براش سخت بود همش بهونه #مادرش میاورد منم دیگه گریه ام میگرفت باهاش گریه میکردم واقعا دلم می‌سوخت میگفتم حالا که باهاش ازدواج کرد باز چرا #طلاقش داد اما دلیلش خودشون بهتر می‌دونن منم هیچ وقت نفهمیدم که چرا #طلاقش داد اصلا دوست نداشتم در این مورد ازش چیزی بپرسم
سکوت کرده بودم و هیچ وقتم نپرسیدم چی بینتون پیش اومده
کلا ادم کنجکاوی نبودم...
دیگه زندگیم یه جورایی سخت تر شد همه چشم ها به من بود که شدم نامادری خیلی سخت بود بچه نگه داشتن هرجا میرفتم یه جور دیگه نگاه میکردن که انگار مقصر منم😭واقعا از خودم بدم میومد اما میگفتم الله کاراش بهتر می‌دونه ...کسی که یه روزی بهم طعنه میزد بچه نداری برو به خدات امیدوار باش.
خدای من چطور بچه شو ازش گرفت و نصیب من کرد🥺❤️ من شدم صاحب اون بچه و اونم تنها شد بدون بچه اش...

سبحان الله اون روز یادم اومد گفتم الحق که انسان نباید غرور داشته باشه و دل نشکنه با حرفای نیش دارش
خدا همیشه جای حق نشسته اگه از ته قلبت غم و سختی های زندگیت به الله جان بسپاری شک نکن دیر یا زود نتیجه اش رو میبینی☺️
رفتیم روستا دیدم همه در مورد من صحبت میکنن که این #جادو کرده که شوهرش زن دومش #طلاق داده استغفرالله چرا مردم همیشه منتظر یه سوژه هستن که حرف درست کنن وقتی نه دیدن و نه شنیدن چطور #قضاوت میکنن آیا از الله نمیترسن😔 حتی نزدیکترین آدم های زندگیم که به من و شوهرم نزدیک بودن همینو میگفتن ولی من امیدم به خدا بود و میگفتم یا الله خودت میدونی که من همچین کاری نکردم و نقشی در این طلاق ندارم...اون شاید تقاص غرورشو پس داد
شایدم قسمتش همین بود
ولی همینو می‌دونم ک من از طلاق خوش حال نشدم و جادویی نکردم ...
چون زندگی خودم سخت تر شد با بچه و وجود اون دختر ۱۸ساله که ازشون باید مراقبت میکردم احساس مسئولیت میکردم و دلم پر آشوب بود

#ادامه‌دارد‌ان‌شاء‌الله

https://t.center/dokhtaran_b
حفاظت از مضرات #جادو داستان جالب عروسی و قتل🌱🌱


سعی نکنید دختران پاکدامن را فریب دهید.*

دختری زیبا فرزند خطیب مسجدی در حومه مدینه منوره بود و در دانشگاه هم مشغول تحصیل بود.
روزی در حال برگشت از دانشگاه به خانه، پسری هنگام پیاده شدن از ماشین، او را دید.
دختر خطیب، بسیار زیبا و حسین بود.
که مورد پسند پسره واقع شد
بعد از پرس و جو، متوجه شد که دختر امام مسجد ست.
پسر از آن روز شروع به نماز در صف اول کرد. به محض شنیدن اذان به در مسجد می رسید. تا اقامه نماز، قرآن می خواند.
تا شش هفت ماه این روند ادامه داشت،
روزی پسره با خانواده اظهار ازدواج کرد که میخواهد ازدواج کند
پدرش گفت: "خوبه، می بینیم، دختر مناسبی پیدا کنیم.
او گفت:من دختر را دیده ام.
پرسیدن کی هست؟
گفت: دختر امام جمعه.
پدر گفت: اینکه خیلی عالی هست، ما با امام صاحب ملاقات می کنیم.

همراه با بزرگان محله به خدمت امام صاحب آمدند. امام در مورد پسر سوال کرد. به پسره اشاره کردند.
امام صاحب هم دینداری پسر را دیده بعد از مشوره و رضایت دختر، قبول کرد
بعد از شش یا هفت ماه مراسم ازدواج انجام شد. مدت کوتاهی پس از ازدواج، پسر در ادای نماز و تلاوت سست و ضعیف شد.
و دوماه بعد ریش خود را هم تراشید. وقتی به خانه رسید، دختر بسیار عصبانی شد.
او گفت: "من این نمازها را می خواندم تا تو را بدست آورم. حالا هدف محقق شده است. دگه چه نیازی هست.
دختر خیلی ناراحت و افسرده شد و رفت به پدرش گفت که نمی خواهد دیگر با این بی ایمان به مدت یک روز هم بماند.
موضوع به دادگستری رسید.
قاضی تصمیم بر جدایی آنها گرفت.
پسر بسیار ناراحت بود.
خیلی تلاش کرد دوباره به دختره برسه ولی موفق نشد

تصمیم گرفت از جادوگری کمک بگیرد. جادوگر مبلغ زیادی پول خواست.
پسر تمام پول را پرداخت کرد چند روز بعد ، جادوگر پول بیشتری خواست. پسر بلافاصله پول پرداخت و گفت که کار باید انجام شود. بعد از یک ماه ، جادوگر به پسر گفت: "بیا ، پولت را بگیر. کار شما تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نیست وقتی پسر به اتاق جادوگر رسید، جادوگر چاقوی بزرگی در دست گرفته و منتظر بود.
پسره با تعجب پرسید چکار میخای بکنی؟
جادوگر گفت: مرا بکش وگرنه هر دو کشته خواهیم شد.

"پسر گفت:" من نمی توانم این کار را انجام دهم ، پول مرابده، پسره پول را گرفته و شروع به فرار کرد.
پلیس پسر را وحشت زده در حال فرار دید، او را دستگیر کرد.
پول را توقیف نمود،
سپس پلیس از طریق پسر به جادوگر رسید. جادوگر به پلیس گفت مرا بکشید. من در شرف مرگ هستم. اونا منو ویل نمی کنند
پلیس هر دو را نزد قاضی برد،
جادوگر کل داستان را به قاضی گفت. که ما با استمداد از شیاطین عمل جادو انجام می دهیم و موفق می شویم

مگر وقتی خواستم روی این دختر عملیات انجام بدهم و از شیاطین کمک خواستم، دیدم فرشتگان از خانه ایشون حفاظت می کند. سپس من اقدام دوم را انجام دادم. فرشتگان هنوز مامور بر حفاظت بودند، البته با تعداد بیشتر از قبل.
سپس من سعی کردم از رئیس شیاطین کمک بگیرم.

ایندفعه جبرئیل امین بر خانه ایشان ایستاده بودند. بعد آن روز گروه های شیطانی دنبال کشتن من هستند.
قاضی تعجب کرد.
و امام صاحب را صدا کرد. وقتی امام صاحب آمد ، پرسید: "چه عمل انجام می دهید؟ که فرشتگان مسئول نگهبانی از خانه شما هستند.
او علت را پرسید ، زیرا نمی دانست اونجا چخبره.
وقتی تمام ماجرا را به امام صاحب گفتن.
وی گفت: سوره بقره هر روز صبح در خانه ما خوانده می شود و خانه ای که سوره بقره در آن خوانده می شود تحت تأثیر جن و شیاطین قرار نمی گیرد.

الله ج خانواده های نیک رو اینجوری حفاظت می فرماید

این پست برای کسانی است که نگران جادو یا جن هستند.
دین خود را بشناسید و به خدا ایمان داشته باشید. خداوند پشتیبان و یاور ما باشد

📒 داستان های جالب و جذاب📒
https://t.center/dokhtaran_b