📚داستان های جالب وجذاب📚

#اتوموبیل
Канал
Логотип телеграм канала 📚داستان های جالب وجذاب📚
@dokhtaran_bПродвигать
17,55 тыс.
подписчиков
14
фото
2
видео
851
ссылка
بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید
‍ ‍ .

#نابینایی_که_هدف_را_زد

#قسمت_چهارم

باور نمی‌کرد... فکر کرد دارم #مسخره‌اش می‌کنم
اشک‌هایش را پاک کردم و دستش را گرفتم و خواستم او را سوار #اتوموبیل کنم... اما قبول نکرد و گفت: مسجد نزدیک است می‌خواهم تا مسجد #پیاده بروم!
یادم نبود آخرین بار کی به مسجد رفته بودم! اما مطمئن بودم این نخستین باری بود که برای این همه سال سهل‌انگاری و کوتاهی، ترسیده بودم و پشیمان شده بودم...

مسجد پر بود از نمازگزاران... اما برای سالم جایی در #صف_اول پیدا کردم...
خطبه را همراه هم گوش دادیم و کنار من نماز خواند... یا بهتر بگویم، من کنار او #نماز_خواندم...
پس از پایان خطبه از من خواست قرآنی را به او بدهم...
تعجب کردم! او که (#نابینا است؛ چطور می‌خواهد بخواند؟
می‌خواستم بی‌خیال این خواسته‌اش شوم، اما برای اینکه ناراحت نشود مُصحَفی به او دادم...
از من خواست سوره‌ی کهف را برایش باز کنم...
فهرست قرآن را نگاه کردم و سوره‌ی #کهف را یافتم...
مصحف را از من گرفت و در برابر خود گذاشت و شروع به خواندن کرد... در حالی که چشمانش بسته بود...
خدایا! او سوره‌ی کهف را کاملا حفظ بود!
از خودم خجالت کشیدم... مصحفی را برداشتم...
احساس کردم دست و پاهایم دارد می‌لرزد... خواندم... باز هم خواندم... از خداوند خواستم مرا بیامرزد و هدایتم کند...
اما طاقت نیاوردم و مانند بچه‌ها زدم زیر گریه... هنوز بعضی از مردم برای خواندن سنت در مسجد بودند... از آن‌ها خجالت کشیدم و سعی کردم جلوی #گریه‌ام را بگیرم
گریه‌ام تبدیل به ناله و ضجه شد...
احساس کردم دست کوچکی دارد #چهره‌ام را لمس می‌کند... بعد شروع کرد به پاک کردن اشک‌هایم...

سالم بود... او را به سینه‌ی خودم فشردم...
به او نگاه کردم... با خودم گفتم: تو نیستی که #کوری... کور منم... کور منم که در پی اهل گناه افتادم تا مرا با خود به سمت #آتش_جهنم بکشند...
به خانه برگشتیم... همسرم نگران سالم بود... اما همین که دید من همراه با سالم به #نماز_جمعه رفته‌ام نگرانی‌اش تبدیل به اشک شادی شد!

از آن روز به بعد هیچ نماز جماعتی را در مسجد از دست ندادم... دوستان بد را ترک کردم و دوستان خوبی را در مسجد یافتم... همراه با آنان طعم #ایمان را احساس کردم...

#ادامه_دارد_ان‌شاءالله

📒داستان های جالب وجذاب📒

https://t.center/dokhtaran_b