ماهی قرمز: مجبورم می کنی رویایی رو تصور کنم که بهش نمی رسم.من می ترسم.می فهمی؟ نه تو نمی تونی بفهمی زندگی چقدر برام عزیزه. چون تو پیری و عمری زندگی کردی. نمی تونی بفهمی ترس از مردن یعنی چی!
حلزون: دقیقا به خاطر اینکه پیرم، عاشقانه زندگی می کنم...
ماهی قرمز داستان آدم هایی ست که می خواهند، می دانند، می جویند، زندگی می کنند، سخت! اما در هزار توی روزگار فراموش می کنند و فراموش می شوند...
📖 بخشي از كتاب:
ماهی قرمز: یکی بود یکی نبود... راستی چرا همه ی قصه ها با "یکی بود، یکی نبود" شروع میشن؟ حلزون: تو چی فکر می کنی؟ ماهی قرمز: شاید واسه اینه که همیشه اون کسی که هست، یکی رو کم داره...کاش همیشه یکی بود و یکی دیگه هم بود!