#معرفی_کتاب #نمايشگاه_كتاب #كتاب_ويژه #غریبه_ای_در_قصر#مارک_تواین#علی_اکبر_لبشمن امریکایی هستم. در هارتفورد ایالت کانکتیکات درست بالای رودخانه در روستایی متولد و بزرگ شدم. بنابراین یک ینگهدنیایی واقعی و کاربلد هستم. بله، و تقریباً خالی از احساسات عاطفی یا به عبارت دیگر خالی از طبع شعر. پدرم آهنگر بود و عمویم بیطار و من در کودکی هر دو کار را یاد گرفتم. سپس به کارخانهی اسلحهی بزرگی رفتم و حرفهی اصلیام را آموختم؛ تمام آنچه را که مربوط به کار بود فراگرفتم. ساختن همهچیز را یاد گرفتم: تفنگ، ششلول، توپ، دیگ بخار، موتور و تمام انواع ماشینآلاتی که کارها را آسان میکند. من میتوانم تمام چیزهای موردنیاز انسان را بسازم، هر چیزی را، فرقی نمیکند و اگر روش جدیدی برای ساختن آن وجود نداشته باشد، به آسانیِ غلتاندن کندهی درخت، اختراعش میکنم. خلاصه، در کارخانه سرکارگر شدم و دو هزار نفر زیردستم بودند.
خب، چنین آدمی کلهاش پُرباد میشود و حرف کسی را قبول نمیکند. آدمی که دو هزار مرد خشن زیردستش باشند مثل خروسجنگی میشود، بههرحال من اینطوری بودم. تا اینکه حریفی پیدا شد و حقم را کف دستم گذاشت. سوءِتفاهمی میان من و او که هرکول صدایش میزدیم پیش آمد و برای رفع آن دست به دیلم بردیم. او ضربهای به سرم زد که همهچیز جلو چشمم ترک برداشت، انگار همهی قطعات جمجمهام از جا درآمدند و هر قطعه روی قطعهی کناریاش افتاد. دنیا در نظرم تیرهوتار شد و دیگر چیزی نفهمیدم. حداقل تا مدتی هیچچیز نفهمیدم.
@CKETAB