تفاوت دیدگاه دو روانشناس بزرگ قرن بیستم. محمد منصور خضاعی
فروید معتقد بود فرزند انسان وقتی که زاده می شود ذهنی دارد همچون لوح سفید، هر آنچه را که از طریق حواس پنجگانه دریافت می کند و نیز هر آنچه را از طریق فرآیندهای عقلی ادراک می کند موجب پدید آمدن حافظه در او می گردد. انباشت مسائل اکتسابی در ذهن و مغز انسان موجب ایجاد پدیده ای بنام #خودآگاه می گردد. خودآگاه در انسان مرکز اراده، احساس، خواست و تمایلات فردی اوست. این پدیده منشاء ایجاد رفتارهای اجتماعی انسان می باشد. اما #ناخودآگاه محل انباشت عواطف و احساسات و تفکراتی است که یا خودآگاه بدان نیازی ندارد و لذا فراموش شده و به انبار رفته اند و یا محل انباشت خواسته های غریزی است که ارضا نشده و سرکوب گردیده اند. به نظر فروید این خواسته ها عمدتا خواسته های جنسی می باشند لذا فروید در تحلیل فلسفه وجودی و عملکردی ناخودآگاه انسان، سهم عمده را به تمایلات جنسی او می دهد. در نتیجه در نزد فروید ناخودآگاه زائده ای است کوچک که به خودآگاه او چسبیده است.
اما دیدگاه کارل یونگ درست بر خلاف این است، یونگ معتقد بود ذهن جنین انسان در هنگام شکل گیری و نیز در زمان تولد حاوی ذخیره عظیمی از تجربیات گونه انسان در طول تاریخ چند صد هزار ساله پیدایش اوست. حتی وی در پاورقی صفحه ۱۶ اثر ارزشمند خود تحت عنوان «انسان در جستجوی هویت خویش» فرضیه «اصالت تکامل» داکه، فیلسوف و دیرین شناس و استاد دانشگاه مونیخ را ذکر می کند که طی آن انسان در طول تاریخ کره زمین یک «فرم اصیل» بوده که شکل آن به عنوان مهمترین مخلوق در طول تاریخ کره زمین، گام به گام اصلاح شده است. (بر خلاف نظریه تکامل تدریجی داروین) لذا پیدایش او به عصر یخبندان محدود نمی شود بلکه پیش از آن هم به صورت خزندگان حیات داشته و در دوره سوم زمین شناسی به صورت حیوان پستاندار درآمده است. یونگ معتقد بود انسان واقعی متشکل از همین ظرفیت عظیم وجودی است که او آن را #ناخودآگاه_جمعی می نامد که وجهه اشتراک گونه های انسان بشمار می آید و حاوی دو پدیده مهم است؛ غرایز حیوانی و بعد معنوی روان انسان تحت عنوان روح.
پس از تولد انسان و بعد از طی کردن دوره کودکی و همزمان با ورود به دوره نوجوانی، زمان شکل گیری خودآگاه است. تمام عواطف و احساسات و نیز تفکرات و ادراکات که جنبه اکتسابی دارند از این زمان مورد شناسایی آگاهانه انسان قرار می گیرند و شروع به توسعه و بسط ظرفیت های خودآگاه در انسان می کنند. می بینیم که در تعریف خودآگاه، نظرات یونگ و فروید تقریبا مشابه یکدیگرند. اما احساسات، غرایز و خواسته های ارضا نشده یا سرکوب شده انسان در جایی انباشت می شود که یونگ آن را #ناخودآگاه_فردی می نامد. این #ناخودآگاه_فردی همان است که فروید پیشتر آن را #ناخودآگاه نامیده بود، بدون هیچ گونه پسوند یا پیش وندی. یونگ معتقد بود ناخودآگاه جمعی در انسان بخش عمده وجود او یعنی حدود نود درصد از روان را تشکیل می دهند. و سهم دو بخش دیگر، با وجود توسعه یافتگی در دنیای معاصر بسی کوچک است. ناخودآگاه جمعی محل بروز الهامات، خلاقیت های هنری و اختراعی، نظریات و تئوری های بزرگ دوران ساز متفکران و فیلسوفان در طول تاریخ بشر بوده اند. این الهامات پس از دریافت توسط خودآگاه، به منصه ظهور رسیده و چرخش های بزرگی را در مسیر تاریخ تکامل بشر ایجاد کرده اند. یونگ معتقد بود منشاء #ناخودآگاه_جمعی (روح) کاملا ناشناخته و از دسترس آگاهی انسان خارج است. تنها کسانی می توانند از توانایی های معجزه آسای ناخودآگاه_جمعی خود بهرمند شوند که به سیگنال های آن حساس باشند. سکوت، مراقبه، کشف و شهود و مهم تر از همه خواب ها و رویاها از طریق دوری کردن گاهگاه از اشتغالات دنیای مدرن، انسان را قادر می سازد که پیام های این منبع فوق عظیم اطلاعات بشری را دریافت نماید.
تفاوت دو دیدگاه فروید و یونگ مانند تفاوت دو نحله فلسفی تجربه گرایی و عقل گرایی است که حداقل سیصد سال پیش از آن در فلسفه مدرن مطرح شده بود. در تجربه گرایی، فرانسیس بیکن و پیروانش مانند دیوید هیوم معتقد بودند انسان در زمان تولد مانند لوح سفیدی است که هر چه بیاموزد بر آن نقش می بندد اما در فلسفه عقل گرایی که با دکارت شروع شده و با اسپینوزا ادامه می یابد، اعتقاد بر این است که انسان هنگام تولد، چیزی را با خود به این جهان می آورد که شاید بتوان با کمی تساهل، آن چیز را همان ناخودآگاه جمعی یونگ دانست. لذا در نظر یونگ بر عکس فروید، این خودآگاه است که زائده ای بر ناخودآگاه محسوب می گردد.
تفاوت دیدگاه دو روانشناس بزرگ قرن بیستم. محمد منصور خضاعی
فروید معتقد بود فرزند انسان وقتی که زاده می شود ذهنی دارد همچون لوح سفید، هر آنچه را که از طریق حواس پنجگانه دریافت می کند و نیز هر آنچه را از طریق فرآیندهای عقلی ادراک می کند موجب پدید آمدن حافظه در او می گردد. انباشت مسائل اکتسابی در ذهن و مغز انسان موجب ایجاد پدیده ای بنام #خودآگاه می گردد. خودآگاه در انسان مرکز اراده، احساس، خواست و تمایلات فردی اوست. این پدیده منشاء ایجاد رفتارهای اجتماعی انسان می باشد. اما #ناخودآگاه محل انباشت عواطف و احساسات و تفکراتی است که یا خودآگاه بدان نیازی ندارد و لذا فراموش شده و به انبار رفته اند و یا محل انباشت خواسته های غریزی است که ارضا نشده و سرکوب گردیده اند. به نظر فروید این خواسته ها عمدتا خواسته های جنسی می باشند لذا فروید در تحلیل فلسفه وجودی و عملکردی ناخودآگاه انسان، سهم عمده را به تمایلات جنسی او می دهد. در نتیجه در نزد فروید ناخودآگاه زائده ای است کوچک که به خودآگاه او چسبیده است.
اما دیدگاه کارل یونگ درست بر خلاف این است، یونگ معتقد بود ذهن جنین انسان در هنگام شکل گیری و نیز در زمان تولد حاوی ذخیره عظیمی از تجربیات گونه انسان در طول تاریخ چند صد هزار ساله پیدایش اوست. حتی وی در پاورقی صفحه ۱۶ اثر ارزشمند خود تحت عنوان «انسان در جستجوی هویت خویش» فرضیه «اصالت تکامل» داکه، فیلسوف و دیرین شناس و استاد دانشگاه مونیخ را ذکر می کند که طی آن انسان در طول تاریخ کره زمین یک «فرم اصیل» بوده که شکل آن به عنوان مهمترین مخلوق در طول تاریخ کره زمین، گام به گام اصلاح شده است. (بر خلاف نظریه تکامل تدریجی داروین) لذا پیدایش او به عصر یخبندان محدود نمی شود بلکه پیش از آن هم به صورت خزندگان حیات داشته و در دوره سوم زمین شناسی به صورت حیوان پستاندار درآمده است. یونگ معتقد بود انسان واقعی متشکل از همین ظرفیت عظیم وجودی است که او آن را #ناخودآگاه_جمعی می نامد که وجهه اشتراک گونه های انسان بشمار می آید و حاوی دو پدیده مهم است؛ غرایز حیوانی و بعد معنوی روان انسان تحت عنوان روح.
پس از تولد انسان و بعد از طی کردن دوره کودکی و همزمان با ورود به دوره نوجوانی، زمان شکل گیری خودآگاه است. تمام عواطف و احساسات و نیز تفکرات و ادراکات که جنبه اکتسابی دارند از این زمان مورد شناسایی آگاهانه انسان قرار می گیرند و شروع به توسعه و بسط ظرفیت های خودآگاه در انسان می کنند. می بینیم که در تعریف خودآگاه، نظرات یونگ و فروید تقریبا مشابه یکدیگرند. اما احساسات، غرایز و خواسته های ارضا نشده یا سرکوب شده انسان در جایی انباشت می شود که یونگ آن را #ناخودآگاه_فردی می نامد. این #ناخودآگاه_فردی همان است که فروید پیشتر آن را #ناخودآگاه نامیده بود، بدون هیچ گونه پسوند یا پیش وندی. یونگ معتقد بود ناخودآگاه جمعی در انسان بخش عمده وجود او یعنی حدود نود درصد از روان را تشکیل می دهند. و سهم دو بخش دیگر، با وجود توسعه یافتگی در دنیای معاصر بسی کوچک است. ناخودآگاه جمعی محل بروز الهامات، خلاقیت های هنری و اختراعی، نظریات و تئوری های بزرگ دوران ساز متفکران و فیلسوفان در طول تاریخ بشر بوده اند. این الهامات پس از دریافت توسط خودآگاه، به منصه ظهور رسیده و چرخش های بزرگی را در مسیر تاریخ تکامل بشر ایجاد کرده اند. یونگ معتقد بود منشاء #ناخودآگاه_جمعی (روح) کاملا ناشناخته و از دسترس آگاهی انسان خارج است. تنها کسانی می توانند از توانایی های معجزه آسای ناخودآگاه_جمعی خود بهرمند شوند که به سیگنال های آن حساس باشند. سکوت، مراقبه، کشف و شهود و مهم تر از همه خواب ها و رویاها از طریق دوری کردن گاهگاه از اشتغالات دنیای مدرن، انسان را قادر می سازد که پیام های این منبع فوق عظیم اطلاعات بشری را دریافت نماید.
تفاوت دو دیدگاه فروید و یونگ مانند تفاوت دو نحله فلسفی تجربه گرایی و عقل گرایی است که حداقل سیصد سال پیش از آن در فلسفه جدید مطرح شده بود. در تجربه گرایی، فرانسیس بیکن و پیروانش مانند دیوید هیوم معتقد بودند انسان در زمان تولد مانند لوح سفیدی است که هر چه بیاموزد بر آن نقش می بندد اما در فلسفه عقل گرایی که با دکارت شروع شده و با اسپینوزا ادامه می یابد، اعتقاد بر این است که انسان هنگام تولد، چیزی را با خود به این جهان می آورد که شاید بتوان با کمی تسامح، آن چیز را همان ناخودآگاه جمعی یونگ دانست. لذا در نظر یونگ بر عکس فروید، این خودآگاه است که زائده ای بر ناخودآگاه محسوب می گردد.