چی شد چادری شدم؟
#چی_شد_چادری_شدم؟
#داستان_چادری_شدن_من#فقط_بخاطر_او(قسمت اول)
دهه ۸۰ تازه آغاز شده بود و من یک دختر ۱۸ ساله بودم که با تشویق خانواده و اصرار فامیل و بستگان رشته روانشناسی را برای ادامه تحصیل در دانشگاه انتخاب کرده و قبول شدم
😊 و بالاخره انتخاب دانشگاه و همه آن استرسها و... تمام شد.
روز اول دانشگاه، کلاسهای معارفه و... برگزار شد.
✍آدمهای مختلف، جدید و رنگارنگ زیادی را دیدم اما هیچکدام به اندازه پسر ریشوی چهارشانه و قد بلندی که لباسش روی شلوارش بود و تمام دکمههای پیراهن سفیدش را تا زیر گلو بسته بود نظرم را جلب نکرد!!
مطمئن بودم دنبالهی همان جماعت جنگطلب است که...
بماند.
😒با تمام وجود معتقد بودم همکلاسی بودن با چنین شخصی میتواند یک
#مصیبت_بزرگ باشد.
😞ایام سال تحصیلی از پی هم میگذشتند و کمکم اختلاف نظرها روشن میشد. ناگفته پیداست که بیشترین اختلاف من با همان پسر
مصیبت بود...
😎با اینکه در ردیف دوم و کنار دیوارمینشست [برای اینکه به قول خودش حقالناس نشود...
😏] و من دقیقا قرینه او و آن سوی کلاس، اما همیشه با هم مثل دو خط متقاطع بودیم.
😡ولی جدا از همه اختلافات عقیدتیام با او و تنفر ذاتیام از او و امثال او، پسر بسیار خوشصحبت، خوشاخلاق و شوخی بود. بعضی وقتها چیزهایی میگفت که واقعا نمیتوانستم جلوی خندهام را بگیرم.
😂و نکته جالب اینکه در شوخیهایش هیچوقت توهین یا تمسخر یا غیبت ندیدم.
👍ــــــــــــــــــــ...
سال اول با همه تلخ و شیرین و سختی و آسانیاش تمام شد و فصل استراحت مطلق با هر جان کندنی بود فرارسید...
😉 اما گویا استراحت به من نیامده بود...
😔دوباره سر و کله خاستگارهایی که به بهانه کنکور و دانشگاه دست به سر شده بودند، پیدا شد.
😩این بار دلیلم برای رد کردنشان، "ادامه تحصیل" بود
🎓قبول داشتم که مثل کنکور اهمیت نداشت ولی سعی میکردم با کمال جدیت آن را مطرح کنم
😠 تا شاید اِفاقه کند...
🙏🏻این چیزی بود که دیگران از من میشنیدند:
"من میخواهم درس بخوانم و قصد ازدواج ندارم."
✊🏻اما اگر صادق باشم باید بگویم که این فقط و فقط یک بهانه بود؛ چون دلیل اصلی من
#دل بود...
💘 💟 @Chadorihay_bartar