🌺

#شهیده
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@chadorihay_baRtarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
❤️| #چادرانه

#شهادت فقط در خون
غلطیدن نیست!

شهادت هنگامی رخ می دهد
که #دلت از زخمِ
#کنایه و تکه پراکنی دیگران بگیرد.

و #خون همان
#اشکی ســــت
که از #آه دلت جاری می شود...

و آن هنگام که مردان به دنبال
راهی برای #شهادت هستند
تو اینجا هر‌روز شهید می‌شوی

#شهیده_حجاب ...!❤️|


@chadorihay_bartar
#دلنوشته



تـو مانند #فاطمه س باش
مطمئن باش در اوج جوانی
هم که باشی ...!
#شهیده ات میکنند


@chadorihay_bartar
به نام الله:
.
#شهیده_های_گمنام:
.
عده از #دختران #شهید میشوند
آن هم گمنام:❤️
.
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س)میدهد.💔
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷
.
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند.❤️
ولی به چشم نمی آید:چون #حقوق ندارد🌷
.
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند👌
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋
.
به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍
برایش کتاب میخوانند🤗
به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷
.
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید...❤️
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.👌
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:❤️
.
#جهاد میکنند فقط در میدان #جنگ نیستند✋️
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️
.
برای همین میگوییم گمنامند👌
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)‌
چون مثل مادرشان گمنامند💔

این دختران مورد #ظلم واقع نشدند✋️
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
.


👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@chadorihay_bartar
ﺩﺧﺘﺮﻱ ﻛﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﻣﻲ ﺧﻮاﺑﻴﺪ!!!😳

یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان؛
درست همان زمانی که بمباران های هوایی،🚨🛩
امان مردم را بریده بود...
اواخر شب،وقتی می خواستیم بخوابیم...
گلدسته(دخترم) را با پوشش و حجاب کامل دیدم!💂
با تعجب پرسیدم:
دخترم کاری پیش اومده!؟ جایی می خوای بری!؟🤔
گفت : نه پدر جان!
اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه،ممکنه فردا صبح زنده نباشم!
و به همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن،حجابمون کامل باشه...

#شهیده_گلدسته_محمدیان
@chadorihay_bartar
#شهیده ها

شــــاید گرمشون بشه ولی با هرکسی گرم نمیشن

شــــاید چادر تو دست و پاشون باشه ولی شخصیت شون زیر دست و پانیست !

شــــاید جدی و خشک به نظر بیان ولی مغرور و بی اعتنا نیستند !

شــــاید اهل رفاقت حرام نباشن ، ولی تو دوستی های سالم آخرشن !

شــــاید اهل خود نمایی نباشن ولی به چشم خدا میان !

شــــاید آرایش نداشته باشن ولی آرامش دارن !

چادری ها تو عین سادگی ی دنیای قشنگ دارن ..



کی گفته دخترا شهید نمیشن 😔💔

روزی هزار بار بهت متلک بگن این چیه کشیدی رو خودت چرا افسرده ای چرا سیاه میپوشی و هزارتای چرای دیگه.....💔😔

آره ما هم شهید میشیم😔💔

شهید راه حجاب 💔😣

حجابی که حضرت زهرا با شکستگی پهلوش با کبودی بازوش جلو نامحرم حفظش کرد 😭💔

@Chadorihay_bartar
🍃🌺🍃🌺

🌼 چادرهای سرخ

هنوز بعضی از همکاراش تو بیمارستان بی حجاب بودن؛ همینطور بعضی از زن‌های فامیل، ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می‌کرد.

واسه همین، بعضیا بهش توهین می کردن و می گفتن: «از تو بعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تأثیر جوّ انقلاب قرار بگیری. آخه این چیه سرت کردی؟» مهین هم می‌گفت: «من به بقیه کاری ندارم و برای حجابم هدف دارم! چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلاً از روی سادگی و نادونی، با حجاب نشدم».

به خونوادش هم که به خاطر این توهین‌ها ناراحت می شدن می‌گفت: «مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمیدن، بیشتر از من بهش مقید میشن!».

#شهیده_مهین_دانشیان

📚عروس خاک، صفحه34

🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸

🔻امام علی (علیه السلام):

صیانت زن او را شاداب ‌تر و زیبایی ‌اش را پایدارتر می‌کند.
📚غررالحکم، صفحه 405

🔰 @Chadorihay_bartar
🌼🍃🌼🍃🌼

❤️ #ام_الشهداء ❤️

بهش می گفتن ام الشهدا. آخه سه تا از بچه‌هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود.

هیچ وقت عصبانی ندیدیمش، جز یه بار. اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم. مامان از خستگی خوابش برد. ما هم بی سرو صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد.

وقتی داشتیم از در می‌ رفتیم بیرون، پا شد و خیلی بلند «استغفرا...»و «لا اله الا ا...» گفت و با عصبانیت پرسید: «پس چرا بیدارم نکردین؟» گفتیم: «آخه خسته بودی، ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم».

همونطور که داشت وضو می‌گرفت، گفت: «من همه زندگیم به نماز اول وقته. نمی‌خوام کاهل نماز باشم، تا حالا به هیچ دلیل نماز اول وقتم رو ترک نکردم».

🍃 #شهیده_فاطمه_نیک 🍃

📚تعبیر یک خواب، صفحه17و18

🌸🌸🌸🌸🌸

💢 امام صادق (علیه السلام):

فضیلت خواندن نماز در اول وقت نسبت به تأخیر انداختن آن، مثل فضیلت آخرت بر دنیاست.

🔸الکافی، جلد3، صفحه274🔸

🔹 @chadorihay_bartar
🍃🍃🍃

👈 فقط یک جواب

تو مسابقه رادیویی روز جمــعه، یه معمّایی مطرح کردن که هر کاری کردم نتونستم جوابش رو پیدا کنم.

سؤال رو از ژیلا پرسـیدم و اونم فوری حلش کرد. منـم جواب رو فرستادم رادیو. هفته بعد مجری گفت: «این هفته نیازی به قرعه کشی نیست، چون فقط یک جواب صحیح داشتیم. اونم آقای...» اسم من رو گفت، ولی برنده واقعی، خواهرم بود.

🌹 #شهیده_ژیلا_مقبل🌹

🔹 قاموس عشق، صفحه241

🔺🔸🔺🔸🔺

🔻امام علی (علیه السلام):

شما مردم را به تقوای الهی و داشتن نظم و انضباط در کارهایتان سفارش می کنم.
نهج البلاغه، صفحه 421
Forwarded from 🌺
‍ ‍ #الگو
#روز_پرستار
#شهیده_مریم_فرهانیان


یکی از پرستارها آمد داخل اتاق ‌و به مریم گفت: آن نوجوان بسیجی دوباره نمی‌گذارد کسی پانسمانش را عوض کند😠

مریم به طرف بخش ۳ رفت.
یک نوجوان کم سن و سال بسیجی که بدنش بر اثر آتش‌سوزی یک تانک به شدت سوخته بود. روی تخت ناله می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی پانسمانش را عوض کند.
مریم نزدیک رفت و نشست روی صندلی کنار تخت و به مجروح نوجوان نگاه کرد و گفت:
-اسمت چیه برادر؟

نوجوان بی‌آنکه چشم از پنجره بردارد گفت:
-حسین نیکزاد

- اتفاقا من هم یک برادر به سن و سال تو دارم که اسمش حسین است. کدام جبهه مجروح شدی؟

- دارخُوِین

- ببین برادر نیکزاد، مگر تو داوطلبانه به جبهه نیامدی؟

- بله

- میدانی که تو این بیمارستان عده‌ای نامحرم(جاسوس) هستند که خبرهای داخل بیمارستان را به بیرون می‌فر‌ستند؟ میدانی اگر به بیرون خبر برسد که یک نوجوان بسیجی اینجاست که می‌ترسد و نمی‌گذارد پانسمان بدنش را عوض کنند، چه می‌شود؟ آن‌وقت دوستان بسیجیِ تو روحیه‌شان ضعیف می‌شود و دشمن شاد می‌شود؟ تو که دوست نداری اینطور بشود؟ دوست داری؟ 🤔

حسین، برگشت و مظلومانه به مریم نگاه کرد. ۱۳ ساله بود و تازه پشت لبش کرک بوری جوانه زده بود. با چشمان خیس و معصوم گفت: 🤕
- آخر خیلی درد دارد. شما که نمی‌دانید. انگاری پوست آدم را یکهویی غلفتی می‌کنند. خیلی درد دارد.😫

- می‌دانم برادر، اما مطمئنم وقتی می‌خواستی جبهه بیایی فکر همه‌چیز را کرده‌ای. جنگ که جای خوش‌گذرانی نیست. تو که دوست نداری خانواده‌ات تو را با بدن زخمی و سوخته ببینند؟ پس طاقت بیار. فوقش یکی دو هفته درد می‌کشی. عوضش با بدنی سالم دوباره به جنگ دشمن می‌روی. حالا اجازه می‌دهی زخمهایت را پانسمان کنیم؟

حسین لب گزید. بعد گفت:
- فقط به شرطی که شما هم باشید.☝️🏻

مریم لبخند زنان گفت:
- باشد. قبول است. ☺️

دقایقی بعد درحالی که حسین نیکزاد از شدت درد تکه‌ای پارچه را گاز می‌گرفت و اشک و عرق صورتش را خیس کرده بود، پانسمانش عوض می‌شد. 😩

مریم چندبار از دیدن درد کشیدن حسین طاقت نیاورد. بیرون رفت و گریست و دوباره برگشت. 😭😭

حسین خسته و عرق‌کرده بود.

مریم با پارچه‌ای خیس صورت حسین را پاک کرد.

حسین با لحنی دردآلود گفت:
- پس قول دادید که همیشه موقع پانسمان بالای سرم باشید...

- حتماً، حتماً.


#پرستار_شهید
#شهیده_مریم_فرهانیان

📚کتاب "داستان مریم"/ص۲۴-۲۵


💟 @Chadorihay_bartar
‍ ‍ #الگو
#روز_پرستار
#شهیده_مریم_فرهانیان


یکی از پرستارها آمد داخل اتاق ‌و به مریم گفت: آن نوجوان بسیجی دوباره نمی‌گذارد کسی پانسمانش را عوض کند😠

مریم به طرف بخش ۳ رفت.
یک نوجوان کم سن و سال بسیجی که بدنش بر اثر آتش‌سوزی یک تانک به شدت سوخته بود. روی تخت ناله می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی پانسمانش را عوض کند.
مریم نزدیک رفت و نشست روی صندلی کنار تخت و به مجروح نوجوان نگاه کرد و گفت:
-اسمت چیه برادر؟

نوجوان بی‌آنکه چشم از پنجره بردارد گفت:
-حسین نیکزاد

- اتفاقا من هم یک برادر به سن و سال تو دارم که اسمش حسین است. کدام جبهه مجروح شدی؟

- دارخُوِین

- ببین برادر نیکزاد، مگر تو داوطلبانه به جبهه نیامدی؟

- بله

- میدانی که تو این بیمارستان عده‌ای نامحرم(جاسوس) هستند که خبرهای داخل بیمارستان را به بیرون می‌فر‌ستند؟ میدانی اگر به بیرون خبر برسد که یک نوجوان بسیجی اینجاست که می‌ترسد و نمی‌گذارد پانسمان بدنش را عوض کنند، چه می‌شود؟ آن‌وقت دوستان بسیجیِ تو روحیه‌شان ضعیف می‌شود و دشمن شاد می‌شود؟ تو که دوست نداری اینطور بشود؟ دوست داری؟ 🤔

حسین، برگشت و مظلومانه به مریم نگاه کرد. ۱۳ ساله بود و تازه پشت لبش کرک بوری جوانه زده بود. با چشمان خیس و معصوم گفت: 🤕
- آخر خیلی درد دارد. شما که نمی‌دانید. انگاری پوست آدم را یکهویی غلفتی می‌کنند. خیلی درد دارد.😫

- می‌دانم برادر، اما مطمئنم وقتی می‌خواستی جبهه بیایی فکر همه‌چیز را کرده‌ای. جنگ که جای خوش‌گذرانی نیست. تو که دوست نداری خانواده‌ات تو را با بدن زخمی و سوخته ببینند؟ پس طاقت بیار. فوقش یکی دو هفته درد می‌کشی. عوضش با بدنی سالم دوباره به جنگ دشمن می‌روی. حالا اجازه می‌دهی زخمهایت را پانسمان کنیم؟

حسین لب گزید. بعد گفت:
- فقط به شرطی که شما هم باشید.☝️🏻

مریم لبخند زنان گفت:
- باشد. قبول است. ☺️

دقایقی بعد درحالی که حسین نیکزاد از شدت درد تکه‌ای پارچه را گاز می‌گرفت و اشک و عرق صورتش را خیس کرده بود، پانسمانش عوض می‌شد. 😩

مریم چندبار از دیدن درد کشیدن حسین طاقت نیاورد. بیرون رفت و گریست و دوباره برگشت. 😭😭

حسین خسته و عرق‌کرده بود.

مریم با پارچه‌ای خیس صورت حسین را پاک کرد.

حسین با لحنی دردآلود گفت:
- پس قول دادید که همیشه موقع پانسمان بالای سرم باشید...

- حتماً، حتماً.


#پرستار_شهید
#شهیده_مریم_فرهانیان

📚کتاب "داستان مریم"/ص۲۴-۲۵


💟 @Chadorihay_bartar
Forwarded from عکس نگار
#الگو


هر کاریش کردیم از شهر بیرون نرفت که نرفت. حتی تو بمبارون شدید!! 😱
برای رزمنده ها هرکاری از دستش برمیومد می‌کرد. 😇

یه روز یکی از اقوام بهش گفت:
"چرا شما مثل بقیه همسایه‌ها و فامیل از آبادان بیرون نمی‌رید؟"🤔

خیلی ناراحت شد...😔😞

اشک تو چشماش جمع شد و گفت:😢
"مگه اهل‌بیت امام حسین(ع) تنهاش گذاشتن که ما بخوایم اماممون رو تنها بذاریم‼️ اگه ما هم بریم پس کی هوای این جوونا رو داشته باشه⁉️ دیگه غیر از این چه تکلیفی داریم⁉️"


#شهیده_خاتون_حسینی‌نژاد
شهادت:۱۳۵۹
علت شهادت: بمباران آبادان

📚برگرفته از: عروس خاک/ص۴۱


💟 @Chadorihay_bartar