#رمان_گل_محمدی8⃣
1⃣#پست۱۸شهرزاد دیوانه شدی؟ مگر صنمی با او داری؟
😔 اصلا شاید مهتاب را دوست داشته باشد
😢....آهی کشیدم...
😪حانیه_مگه عاشق شدی دیوونه؟
🙄لبخند کجی میزنم...
😏من_هه نه ماکجا و عاشقی کجا
😞مهتاب_وا شهرزادی این چه حرفیه تو تاحالا یه عشق موفق ندیدی؟
☺️با تعجب نگاهش کردم
😳مهتاب_حالا ایشالله با آقا سیدمون
😚....
یهو حسین زد رو ترمز...با سر رفتم توی صندلی....گردنم صدا داد...
😖حسین_از اول که اومدی رو مخ منی میشه تمومش کنی؟
😡مهتاب_همه میدونن که منو سید همو...
😏حسین_استاپ پلیز
✋🏻خانم برادر بنده هیچ صنمی با هیچ کس نداره
😒...اگه قرار باشه با کسی هم ازدواج کنه به نظر من یه تار موی گندیده
#شهرزاد می ارزه به صدتای شما
😑...
چشمانم گرد شد...
😳حانیه_داداش خودت فهمیدی چی گفتی؟
😳حسین هول شده بود...
حسین_مثال زدم
😐حانیه دستی به نشانه خاک بر سرت تکان داد...
✋🏻حانیه_تو و مثالاتو....
ابرو انداختم بالا که جلوی مهتاب چیزی نگو...
☝️🏻حانیه_آها....سرتاپا طلا بگیرم گل گفتی
😃بعدم ریز خندید
😄مهتاب ناباور به ما نگاه کرد...نگاهی آلوده به تنفر
😠به من انداخت
حسین چی بگم بهت
☹️میدانم از این به بعد هرروز در نشریه برنامه داریم...
مهتاب_نگه دار
😠حسین_نمیبینی وسط اتوبانیم؟
مهتاب_گفتم نگه دار
😠✋🏻حسین اعتنایی نکرد
مهتاب_مگه با تو نیستم؟؟؟؟
😡حسین وسط اتوبان ترمز زد...
حسین_بفرمایید
😒مهتاب در را باز کرد و بیرون رفتو در را کوبید...
حسین گازش را گرفت....دستش را به ته ریشش میکشید و هی آه میکشید...
من_به نظر من بد برخورد کردی باهاش
😶حسین_برخود بد این بود که دهنمو میبستم و با دست وارد
#عمل میشدم...
😐تعجب کردم...این همان حسین آقای سر به زیر بود؟؟؟
@Chadorihay_bartar ❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺🚫ڪپی بدون ذڪر منبع غیر اخلاقیه
🚫نویسنده: یه بنده خدا