🌺

#آقای_مصیبت
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@chadorihay_baRtarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
❤️چی شد چادری شدم❤️

#چی_شد_چادری_شدم؟
#داستان_چادری_شدن_من
#فقط_بخاطر_او
(قسمت هفتم)


نزدیکی‌های نیمه‌شب از بیمارستان مرخص شدم.🤕
چون دیروقت بود، ملاقات به فردا موکول شد.

فردا صبح با اجازه‌ قبلی‌ای که از دکتر گرفته بودم باند را باز کردم.😓
خوشبختانه بخیه‌ها زیر موهایم بود و پیدا نبود. سر و صورتم را به خوبی شستم و شدم مثل روز اول...

همینطور که روبروی آینه به خودم خیره شده بودم یاد حرف پرستار افتادم؛ واقعا راست می‌گفت...خدا خیلی بهم رحم کرده بود که در آتش نسوختم.😔
پس برای اولین بار خدا را شکر... 🙏🏻
مثل همیشه یک آرایش نرمی کردم💄و با پدر به راه افتادم.

بین راه کمپوت و دسته گل خریدم. 💐
در راه دائم به اتفاقات دیروز و به مردانگی و فداکاری دو جوانی فکر می‌کردم که می‌توانستند مثل بقیه دیر بجنبند و بعد بگویند: عجب دوره و زمانه‌ای شده!!😒 من چطور می‌توانستم از آنها تشکر کنم⁉️ جلوی آنها و پدرم باید چه حرفی بزنم که بشود نامش را دلجویی گذاشت⁉️ آنها بخاطر من از عزیزترین و باارزش‌ترین سرمایه‌شان گذشته بودند.

بالاخره رسیدیم به بیمارستان 🏢
از صحبتهای پدرم با مسئول اطلاعات و پذیرش متوجه شدم اسمشان را نمی‌داند ولی من حدسهایی می‌زدم...یعنی تقریبا یکی از آنها را مطمئن بودم.👌🏻

نیم‌ساعتی منتظر ماندیم و با شروع زمان ملاقات🕰 پدرم با دسته گل و من پشت سرش با شیرینی وارد اتاقشان شدیم.

چهار تخت در اتاق بود و همه به غیر از یک نفر "آشنا"، که از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد، خوابیده بودند.🛌🛌🛌

لحظه‌ای در چارچوبِ در مکث کردم...😕
با اینکه تقریبا مطمئن بودم ولی خیلی هم مایل نبودم واقعیت طبق تصورات من رقم خورده باشد.
این خودِ #آقای_مصیبت بود...😟

سرش را که برگرداند با دیدن ما ناگهان لبخند بر لبش شکفت. من هم خنده‌ام گرفت. البته او از خوشحالی خندید ولی من از قیافه مسخره‌اش.😂😂 چون چشم چپش را را با باند بسته بودند و شده بود مثل دزدهای دریایی...😂😂

با پدرم سلام و علیک گرمی کرد و بعد هم با من خیلی محترمانه برخورد کرد و از اینکه کاملا سالم بودم به شدت ابراز خوشحالی کرد.

راستش کمی جا خوردم؛ توقع نداشتم کسی که در دانشگاه یک بار ندیده بودم به دخترها محل بگذارد اینطور متواضعانه با پدرم و اینقدر محترمانه و باوقار با من برخورد کند...😳

سرش را پایین انداخت و چندبار پشت سر هم گفت الحمدلله...الحمدلله...🙏🏻
ناگهان بغض صدایش را لرزاند و بعد از این که صدایش را صاف کرد چیزی گفت که چهار ستون تن من را لرزاند...😔

#ادامه_دارد


💟 @Chadorihay_bartar