🌺

#قسمت_دوم2
Канал
Логотип телеграм канала 🌺
@chAdorihay_bartarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_عاشقانه_های_لیلی

#قسمت_دوم2

با نشستن در تاڪسے احساس آرامش ڪرد. چقدر از دست این ندونم ڪارے هاے شهرزاد حرصش مے گرفت.
با یک نامه و چند نگاه الڪے ڪه نمے شود عاشق شد!
مگر چند بار با مرتضے حرف زده بود ڪه شهرزاد این گونه بر علیه او حرف مے زد؟ دخترے مانند او ڪه از مال دنیا هیچ چیز ڪم نداشت چرا دنبال پسر مردم راه مے افتاد و خبرش را به این و آن مے داد.
مگر آبروے مردم آب جوب ایت ڪه مضحڪه این و آن شود؟

با صداے راننده ڪه مے گفت"ڪجا میرے آبجی؟" به خودش امد و گفت: خیابون...

تا مقصد دیگر به هیچچیز فڪر نڪرد. فعلا امتحان زبان تخصصے اش از هر چیزے مهم تر بود. درسے ڪه شب و روز زیر پتو یا در ڪتاب خانه براے سطر به سطرش زحمت ڪشیده بود تا یاد بگیرد.
درسی ڪه شاید براے مرتضے خیلے آسان مے بود چون او...
لیلی به خود نهیب زد: اه بسه هے مرتضے مرتضے نڪن لیلے. هر چے ڪه مربوط به اونه رو دور بنداز نذار تمرڪزت رو ازت بگیره.

به ڪلاس رسید و ردیف جلو نشست. استاد هم از راه رسید و برگه هاے امتحان را پخش ڪرد. از قیافه تمام دانشجو ها مشخص بود ڪه استرس در وجودشان ڪمین ڪرده است.
مرتضی لحظات آخر رسید و دو ردیف عقب تر از لیلے نشست. او حتے لیلے را از پشت مے شناخت. دستبند عقیق یا حسینش همیشه در دست راستش خود نمایے مے ڪرد. مرتضے چشمانش را بست و با یک بسم الله شروع ڪرد به جواب دادن سوال ها.
اما هر از گاهے ڪه چشمش به نام یا حسین روے دستبند مے افتاد تمرڪزش را از دست مے داد و دلش مے لرزید.

" تعریف من از عشق همان بود ڪه گفتم
در بند ڪشے باش ڪه در بند حسین است"

بالاخره امتحان تمام شد و دانشجو ها بعد از یک امتحان سخت برگه ها را تحویل دادند. لیلے مثل همیشه سرش را پایین انداخت و بدون این ڪه ڪسے را نگاه ڪند از ڪلاس خارج شد.
مرتضی نیز برگه اش را تحویل داد و به دنیال لیلے دوید اما دوستش سد راه او شد و گفت: ڪجا اقا مرتضے؟ عجله داری!

با نگاهش لیلے را دنبال ڪرد و گفت: باید برم امیر عباس.

_ پدر عشق بسوزه.

مرتضی اخم هایش را در هم ڪرد و گفت: چرا چرت مے گے؟ عشق چیه؟

_ همین ڪه تو رو از خود بے خود ڪرذه دیگه. شاعر مے گه عشقبازے ڪار بازے نیست اے دل سر بباز
زان ڪه گوے عشق نتوان زد به چوگان هوس

_ هوس چیه؟ برو ڪنار.

_ مرتضے بس ڪن به خودت بیا. با یک نگاه ڪه آدم عاشق نمیشه.

مرتضی عصبے شد و گفت: برادر من عشقے در ڪار نیست اجازه بده برم ڪار دارم.

امےر عباس ڪنار رفت و مرتضے به دنبال لیلے دوید اما هر چه گشت او را پیدا نڪرد.


#نویسنده_زهرا_بانو🌈

#ڪپی_با_ذڪر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
‍ ‍ ‍ ‍ #رمان_عاشقانه_های_لیلی

#قسمت_دوم2

با نشستن در تاڪسے احساس آرامش ڪرد. چقدر از دست این ندونم ڪارے هاے شهرزاد حرصش مے گرفت.
با یک نامه و چند نگاه الڪے ڪه نمے شود عاشق شد!
مگر چند بار با مرتضے حرف زده بود ڪه شهرزاد این گونه بر علیه او حرف مے زد؟ دخترے مانند او ڪه از مال دنیا هیچ چیز ڪم نداشت چرا دنبال پسر مردم راه مے افتاد و خبرش را به این و آن مے داد.
مگر آبروے مردم آب جوب ایت ڪه مضحڪه این و آن شود؟

با صداے راننده ڪه مے گفت"ڪجا میرے آبجی؟" به خودش امد و گفت: خیابون...

تا مقصد دیگر به هیچچیز فڪر نڪرد. فعلا امتحان زبان تخصصے اش از هر چیزے مهم تر بود. درسے ڪه شب و روز زیر پتو یا در ڪتاب خانه براے سطر به سطرش زحمت ڪشیده بود تا یاد بگیرد.
درسی ڪه شاید براے مرتضے خیلے آسان مے بود چون او...
لیلی به خود نهیب زد: اه بسه هے مرتضے مرتضے نڪن لیلے. هر چے ڪه مربوط به اونه رو دور بنداز نذار تمرڪزت رو ازت بگیره.

به ڪلاس رسید و ردیف جلو نشست. استاد هم از راه رسید و برگه هاے امتحان را پخش ڪرد. از قیافه تمام دانشجو ها مشخص بود ڪه استرس در وجودشان ڪمین ڪرده است.
مرتضی لحظات آخر رسید و دو ردیف عقب تر از لیلے نشست. او حتے لیلے را از پشت مے شناخت. دستبند عقیق یا حسینش همیشه در دست راستش خود نمایے مے ڪرد. مرتضے چشمانش را بست و با یک بسم الله شروع ڪرد به جواب دادن سوال ها.
اما هر از گاهے ڪه چشمش به نام یا حسین روے دستبند مے افتاد تمرڪزش را از دست مے داد و دلش مے لرزید.

" تعریف من از عشق همان بود ڪه گفتم
در بند ڪشے باش ڪه در بند حسین است"

بالاخره امتحان تمام شد و دانشجو ها بعد از یک امتحان سخت برگه ها را تحویل دادند. لیلے مثل همیشه سرش را پایین انداخت و بدون این ڪه ڪسے را نگاه ڪند از ڪلاس خارج شد.
مرتضی نیز برگه اش را تحویل داد و به دنیال لیلے دوید اما دوستش سد راه او شد و گفت: ڪجا اقا مرتضے؟ عجله داری!

با نگاهش لیلے را دنبال ڪرد و گفت: باید برم امیر عباس.

_ پدر عشق بسوزه.

مرتضی اخم هایش را در هم ڪرد و گفت: چرا چرت مے گے؟ عشق چیه؟

_ همین ڪه تو رو از خود بے خود ڪرذه دیگه. شاعر مے گه عشقبازے ڪار بازے نیست اے دل سر بباز
زان ڪه گوے عشق نتوان زد به چوگان هوس

_ هوس چیه؟ برو ڪنار.

_ مرتضے بس ڪن به خودت بیا. با یک نگاه ڪه آدم عاشق نمیشه.

مرتضی عصبے شد و گفت: برادر من عشقے در ڪار نیست اجازه بده برم ڪار دارم.

امےر عباس ڪنار رفت و مرتضے به دنبال لیلے دوید اما هر چه گشت او را پیدا نڪرد.


#نویسنده_زهرا_بانو🌈

#ڪپی_با_ذڪر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
#ناتمام_من 🌸

#قسمت_دوم2


... شاید وقتی مکث بیش از حد مرا روی ظرف حلیم دید گفت:
_اجرتون با بی بی.
و شاید از روی سربه هوا بودن همیشگی جواب دادم :
_اجرتون ممنون.
این را که گفتم سر بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد،هول شده بودم،احساس کردم از خجالت همه ی خون بدنم دویده و در گونه ام جا خوش کرده، دستپاچه و من من کنان گفتم:
_آخ ببخشید اشتباه شد .
نه خندید و نه مسخره کرد،تنها نگاهش را روی زمین دوخت و خیلی کوتاه زمزمه کرد :
_ ان شاالله صاحب این روز به همه نظر کنه.
و بعد با چفیه ای که روی شانه اش انداخته بود عرق از پیشانی اش گرفت و خیلی سریع دور شد.

_فاطمه ! یعنی دو دقیقه نتونستی تحمل کنی ؟ وای خدا این آخه ظرف دکور بود دختر !! چرا توش حلیم ریختی ؟

مثل ماست وا رفته سمیه را نگاه کردم ، خودم هم هنوز شوکه بودم ،خب حق داشت ! حالا ظرف سیب سفره هفت سین از کجا می آوردیم ؟

_این بود همتت؟ مثلا قرار بود سر مزار شهدا سفره هفت سین فاطمی بندازی ... بده ببرم خالی کنم و بشورمش .

نمی دانم چرا ولی بدون اینکه با سمیه کل کل کنم و جوابش را بدهم فقط چشم هایم توی حیاط چرخی خورد اما نبود ،پیدایش نکردم ... از خودم خجالت کشیدم و زودتر از دوست پر چانه ام رفتم توی کوچه ..."

با صدای اکبر آقا به خودم می آیم:
_چیز دیگه ای هم میخواستی آبجی؟

با بی حوصلگی نگاهش می کنم و به نشانه ی منفی سر تکان می دهم .ظرف یکبار مصرف حلیم را روی میز می گذارم ، چادرم را روی سرم سفت می کنم ، ظرف را بر می دارم و از در مغازه بیرون می آیم . بوی دارچین را با همه ی توان استشمام می کنم.هنوز داغ است .

پا تند می کنم برای زودتر رسیدن اما با قدم دوم آه از نهادم بلند می شود .
شرشر باران از روی ناودان مغازه ، روی سرم سر می خورد ، با تاسف به کفشم که گلی شده خیره می شوم . دوباره پر می شوم از خاطرات آن روزها ....

"دومین بار بود که می دیدمش ! بی هوا از ماشین پیاده شدم و جیغ کوتاهی کشیدم ....

#ادامه_دارد
#داستان_دنباله_دار
#الهه_تیموری
#بدون_ذکر_منبع_کپی_نکنید

@Chadorihay_bartar 🌹