پاییز کوچک من،
وقت بزرگ بارانها؛
باران، جشن بزرگ آینهها در شهر
باران که نطفه میبندد در ابر
حیرت درختهای آلبالو را میگیرد،
ومن غم بزرگ باغچه را
از شادی حقیر گلدانها
زیباتر مییابم...
آدمها را به میزانِ درکشان بسنج نه به اندازهی مدرکشان؛ چراکه فاصلهی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد. مدرکی که درکِ بالاتری به ارمغان نیاورد، کاغذپارهای بیشتر نیست. مهمترین نشانهی درکِ بالاتر، تواضعِ بیشتر است.
همه میدانند همه میدانند که من و تو از آن روزنهی سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخهی بازیگرِ دور از دست سیب را چیدیم همه میترسند همه میترسند، اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم.
"بابام همیشه بهم میگفت، هر کاری میکنی صددرصد بکن وقتی کار میکنی، کار کن وقتی میخندی، بخند وقتی غذا میخوری، جوری بخور که انگار آخرين غذاته..." "کتاب سبز" فیلمی خوش ساخت از پیتر فارلی...