تا جایی که من میدانم همه محققان و شارحان زندگی ابوسعید بر این عقیدهاند که او پس از رسیدن به مقام شیخی یعنی در چهلواند سالگی یا چند سالی پس از آن، تصمیم گرفت برای عمومی کردن دعوتها و جلساتش مهنه را که شهرکی دورافتاده در حاشیه صحرای قرهقوم بود ترک کند و به شهر بزرگتری برود. شهری که او برای این منظور انتخاب و به آن نقل مکان کرد نیشابور بزرگترین و آبادترین شهر خراسان آن روزگار بود.
به نظر میرسد در فاصله رسیدن ابوسعید به مقام شیخی و عزم جزم او برای رفتن به نیشابور اتفاقهای دیگری هم افتاده باشد. پیشاپیش شرح این اتفاقها باید بدانیم که ابوسعید قبل از سفر اصلی و طولانیاش چند بار دیگر نیز سفرهای کوتاهی به نیشابور داشته است. در یکی از همین سفرها که به توصیه پیربوالفضل صورت گرفته از دست عبدالرحمن سُلَمی خرقه دریافت کرده. بنابراین از احوال این شهر و محدودیتها و امکاناتش بیخبر نبوده. مثلا او میدانسته علمای فریقین نیشابور یعنی ابوبکر کرامی(رئیس فرقه کرامیه) و قاضی صاعد(رئیس شافعیه)که بسیار هم متعصب و سختگیرند با وجود پایگاه اعتقادی متفاوت چطور بر سر تقسیم قدرت و به دست گرفتن فضای کلی شهر به توافق رسیدهاند. وجود ابوالقاسم قشیری و عبدالله باکو به عنوان دو صوفی بزرگ و مشهور نیشابور که با مشرب عرفانی ابوسعید مخالفت آشکار داشتند نیز نباید از چشم او دور مانده باشد.
به گمان من ابوسعید که پیش از بستن بار سفر نیشابور در رفتن به این شهر تردیدهایی داشت؛ بخصوص از نفوذ چشمگیر کرامیه و رواج نوعی از تصوف کممایه و متشرعانه دلآزرده بود، حال و هوا و موقعیت دو شهر دیگر را هم از نظر گذرانیده. اما چون در ارزیابی آن دو نیز به نتیجه مطلوبی نرسیده ترجیح داده دل به دریا بزند و روانه بزرگترین و پرتحرکترین و از جهتی زندهترین شهر آن روزگار یعنی نیشابور بشود.
اولین شهری که به نظر میرسد ابوسعید تصمیم گرفت فضای کلیاش را بسنجد شهر "مرو" بود. سه شهر دیگر خراسان بزرگ، نیشابور و بلخ و هرات بودند. اگر نیشابور را فعلا کنار بگذاریم و از بلخ هم به دلیل فاصله بسیار زیادش از مهنه صرف نظر کنیم - چون ظاهرا ابوسعید ترجیح میداده بین مهنه و شهری که انتخاب میکند رفت و آمد داشتهباشد - میماند همین مرو و هرات. از میان این دو نیز مرو به دلایلی که خواهم آورد موقعیت مناسبتری داشته. بنابراین تصور این که ابوسعید در هنگام گرفتن آن تصمیم مهم ابتدا به مرو و پس از آن به هرات اندیشیده و حتی با قصد ارزیابی، سفر کوتاهی به آن دو کرده باشد نیز دور از انتظار نیست. این تصور یا احتمال را دو مقامه مهم اسرارالتوحید هم تایید میکنند. اگر این دو مقامه معتبر باشند که به نظر هم همین طور میآید، از آنجا که بنابر قرائنی متعلق به همین مقطع از زندگی ابوسعید هستند میتوانند روایت ما را کاملتر کنند.
احتمالا مهمترین دلیل ابوسعید برای انتخاب اولین گزینهاش یعنی مرو به سالهای تحصیل او در این شهر برمیگردد. ما میدانیم که او حدودا ده سال از عمرش را در مرو گذرانیده و قاعدتا شناخت دقیقی از جنبههای مختلف حیات این شهر و مناسبات ساکنانش داشته. بنابراین زندگی در مرو، دستکم برای او، بمراتب از سهشهر دیگر راحتتر بوده. بخصوص که این شهر آبوهوایی شبیه مهنه داشت و رفتوآمد به آن نیز از طریق کاروانهایی که از نساء و ابیورد به مرو میرفتند بهسهولت ممکن بود. راه هموار میان مهنه و مرو را هم در مقایسه با راه صعبالعبور مهنه-نیشابور به این دلایل اضافه کنید. اینها و بعضی ویژگیهای احتمالی دیگر مزایای انتخاب مرو بودند؛ اما این تصویر ابوسعید از مرو به سالها قبل مربوط میشد. لازم بود او حال فعلی این شهر را نیز ارزیابی کند و تصویر بروزتری از آن داشته باشد.
مقامه اول که در صفحه ۱۶۷ اسرارالتوحید آمده در بردارنده بخشهایی از سفر کوتاه ابوسعید به مرو است که به داوری نهایی او در باره این شهر انجامیده. در این مقامه بوضوح مشاهده میکنیم که:
- ابوسعید در دورهای از زندگی خود به سر میبرد که به مقام شیخی رسیده ولی هنوز مهنه را ترک نکرده.
- پیر بوعلی سیاه، صوفی بزرگ مرو، معتقد است ابوسعید به قصد اقامت در مرو روانه این شهر شده، به همین دلیل به بوعلی خباز میگوید: "آن مرغ میآید... چینه از پیش من و تو برمیگیرد."
- ابوسعید کاملا متوجه نگرانی پیربوعلی و علی خباز هست و میداند آنها او را رقیب خود میشمرند.
- ابوسعید که از این رقابتهای صنفی گریزان است با بیانی استعاری و لطیف مرو را در ازای ساباطیای که نوعی شیرینی بوده به آنها میفروشد و همان ساباطی را هم به آنها برمیگرداند.
- کل زمان حضور ابوسعید در مرو یک روز هم نمیشود. اما کاملا مشخص است که او از این دیدار راضی نیست. برای همین هم بیدرنگ شهر را ترک کرده، به رباط عبدالله مبارک میرود و از آنجا هم به سمت مهنه حرکت میکند.
@booyedelkhoshi👇👇