کتاب و زندگی

#شاعرانه
Канал
Логотип телеграм канала کتاب و زندگی
@book_lifeПродвигать
19,66 тыс.
подписчиков
3,19 тыс.
фото
1
видео
181
ссылка
شعر و ادبیات کمتر خوانده‌شده @book_life صفحه ما در اینستا‌گرام: https://instagram.com/_u/ketabo_zendegi
#شاعرانه

آمد بهارِ جان‌ها، ای شاخ‌ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ

ای شاهِ عشق‌پرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیر! جوش‌در رو، جانِ پدر به رقص آ

چوگانِ زلف دیدی، چون گوی در رسیدی
از پا و سر بریدی، بی‌پا و سر به رقص آ

تیغی به دست، خونی، آمد مرا که: چونی؟
گفتم بیا که خیر است! گفتا: نه! شر! به رقص آ

از عشق، تاج‌داران در چرخِ او چو باران
آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ

ای مستِ هست گشته! بر تو فنا نبشته
رقعه‌ی فنا رسیده، بهرِ سفر به رقص آ

در دست، جامِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، ز آن شاهِ نر به رقص آ

پایانِ جنگ آمد، آواز‌ِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد، ای بی‌هنر! به رقص آ

تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟
هجرم ببُرده باشد دنگ و اثر به رقص آ

کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی:
کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ

طاووسِ ما درآید و آن رنگ‌ها برآید
با مرغِ جان سراید: بی‌بال و پر به رقص آ

کور و کرانِ عالَم، دید از مسیح، مرهم
گفته مسیحِ مریم: کای کور و کر! به رقص آ

مخدوم، شمسِ دین است، تبریز رشکِ چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ

 #مولانا | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله‌ای‌ست در جهان
عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود
ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند
روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

#مولانا | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغتِ از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سرو بالا را

شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند، روی زیبا را

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر، شبانِ یلدا را

#سعدی | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

آهای آیندگان،
شما که از دل توفانی بیرون می‌جهید
که ما را بلعیده است

وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید
یادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

به یاد آورید که ما بیش از کفش‌هامان
کشور عوض کردیم.
و نومیدانه میدان‌های جنگ را
پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

این را خوب می‌دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می‌کند.

حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می‌کند.

آخ! ما که خواستیم زمین را
برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.

اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره‌ی ما
با رأفت داوری کنید...!

#برتولت_برشت | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

آن لحظه‌ی شگرف را به ياد دارم

در مقابلم ظاهر شدی
چونان رويایی کوتاه
چونان روحی نيک و ناب

و من غرق در اندوه نوميدی
گمگشته در هياهوی بلند دنيا
طنين صدايت را شنيدم
و گاه سيمای زيبايت را به خواب ديدم

سال ها گذشت

تندبادهای سهمگين و  ويرانگر
درهم نورديد رويای مرا
آوای پر مهرت را از ياد بردم
و نيز رخسار زيبايت را

و من غرق در انزوای تاريک خود
و روزهای  کند و ملال‌آوری که طی شد
بی‌هيچ شکوهی، الهامی        
بی‌هيچ حياتی، اشکی، بی‌عشق

ناگاه روحم بيدار شد
و دگر بار تو در مقابلم پديدار گشتی
چونان رويایی کوتاه
چونان روحی نيک و ناب

قلبم از شوق تپيدن گرفت
وجودم  آکنده از  شور و شادمانی
شکوه  و الهام
و اشک و زندگی و عشق...

 #الکساندر_پوشکين | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

پنهان كه پشت صورتک پير سالی‌ام
آيينه نيز فهم نيارد چه حالی‌ام

گل كرده باز شيطنتم بعد سالها
بايد بيایی و بدهی گوشمالی‌ام

آنقدر پرسه ميزنم اين كوچه را كه تا
باور كنی كه گمشده‌ی اين حوالی‌ام

من كه به رستخيز زبان وا نمی‌كنم
فرياد می‌شوم كه: بدون تو خالی‌ام

حالا تو خيره‌ای به من و شرم جاری‌ام
می‌آورد به ياد تو شايد زلالی‌ام

در اين محله باز به دنبال چيستی؟
در اين محله؟ دربه‌در خوش‌خيالی‌ام

باز آمدم كه از تو بگيرم سراغ خويش
دارم كه لال می‌شوم از بی‌سوالی‌ام

با خويشِ خويش: رنگ پريده! چه گونه‌ای؟
با خويشِ خويش: عالی‌ام ای خويش عالی‌ام

زنجيره‌ای‌ست عشق و تفاوت نمی‌كند
پيرانه نيز، حلقه‌ای از اين توالی‌ام

آن قالی‌ام كه ارزشم افزوده می‌شود
وقتی كه در تهاجمی از پايمالی‌ام

خاكم كه موزه‌های جهان غبطه می‌خورند
بر شوكت هميشه‌ی روح سفالی‌ام

#محمدعلی_بهمنی | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

از دل و دیده، گرامی‌تر هم
آیا هست؟
- دست،
آری، ز دل و دیده گرامی‌تر:
دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی‌گمان دست گرانقدرتر است.

بیستون را یاد آر،
دست‌هایت را بسپار به کار،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!

وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است،
دست‌هایی که به هم پیوسته است!
به یقین، هر که به هر جای،
در آید از پای دست‌هایش بسته است!

دست در دست کسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست کسی
یعنی‌: پیمان دو عشق!

لحظه‌ای چند که از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفا‌بخش‌تر از داروی اوست!

چون به رقص آیی
و سرمست برافشانی دستٰ
پرچم شادی و شوق است که افراشته‌ای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!

دست، گنجینه مهر و هنر است:
خواه بر پرده ساز،
خواه در گردن دوست‌،
خواه بر چهره نقش،
خواه بر دنده چرخ،
خواه بر دسته داس،
خواه در یاری نابینایی،
خواه در ساختن فردایی!

آنچه آتش به دلم می‌زند،
اینک، هر دم
سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غم‌های دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی
دست‌هامان ، نرسیده است به هم...!

#فریدون_مشیری | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

تو واپسین شکوفه‌ای هستی که بوییده‌ام
پیش از پایان دوران گل

و واپسین کتابی که خوانده‌ام
پیش از کتاب‌سوزان

آخرین واژه‌ای که نوشته‌ام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده

و واپسین عشقی که به زنی ابراز داشته‌ام
پیش از انقضای زنانگی

واژه‌ای هستی که با ذره‌بین‌ها
در لغت‌نامه‌ها به دنبال‌اش می‌گردم...

#نزار_قبانی | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

بی‌همگان به سر شود، بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو، بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند، دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند، بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من، بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی، مُلکَت و مال من تویی
آب زلال من تویی، بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی، بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی، بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی، زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سَقَر شدی، بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم، بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای، نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای، بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من، گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

#مولانا | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

کنار دریا
عاشق باشی، عاشق‌تر می‌شوی
و اگر دیوانه، دیوانه‌تر!

این خاصیت دریاست؛
به همه چیز
وسعتی از جنون می‌بخشد

شاعران از شهرهای ساحلی
جان سالم بدر نمی‌برند...

#رسول_یونان | @book_life
#شاعرانه

اگر بتوانم یک‌بار دیگر زندگی کنم
می‌کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی‌کوشم بی‌نقص باشم.

راحت‌تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود
از آن چه حالا هستم

در واقع،
چیزهای کوچک را جدی‌تر می‌گیرم

کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک‌ می‌کنم
بیشتر به سفر می‌روم

غروب‌های بیشتری را تماشا می‌کنم
از کوه‌های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه‌های بیشتری شنا خواهم کرد

جاهایی را خواهم دید
که هرگز در آن‌ها نبوده‌ام
بیشتر بستنی خواهم خورد،
کمتر لوبیا

مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت
و دشواری‌های تخیلی کمتری

#خورخه‌لوئیس_بورخس | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

به نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره‌های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم، پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه‌ای خانمان برانداز است

پدر نگفت چه رازی است، این که تنها عشق
کلید این دلِ ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می‌بارد
چقدر عشق شریف است و دست‌ودل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

#سعید_بیابانکی | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

یک بار در تمام طول زندگی
تو کسی را پیدا می‌کنی
که نه تنها قلب تو را
بلکه روحت را لمس می‌کند

یک بار در تمام طول زندگی
تو کسی را کشف می‌کنی
که کنارت می‌ایستد
نه بر روی تو

کسی را پیدا می‌کنی
که به تو عشق می‌ورزد برای آنچه هستی
و نه برای آنچه می‌توانستی باشی

یک بار در تمام طول زندگی
اگر خوشبخت باشی
کسی را پیدا می‌کنی
همانطور که من تو را پیدا کرده‌ام

#نانسی_بریلیانت | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

تا زمانی که زندگی معنا پيدا کند
تا زمانی که روياها تحقق يابند
تا زمانی که آرزوها به بار نشينند
تا زمانی که خواسته‌ها کامل شوند
آه ای قلب من صبور باش
آه ای روح من تحمل داشته باش
ولی هيچ گاه، هيچ وقت، تسليم نشو

تا زمانی که شب به صبح برسد
تا زمانی که موفقيت با شکست وداع کند
تا زمانی که آسمان ابری،
خورشيدش را دوباره پيدا کند
تا زمانی که بصيرت اميدش را بازيابد
آه ای قلب من، صبر را بياموز
آه ای روح من، آرام بودن را بياموز
ولی هيچ گاه، هيچ وقت، تسليم نشو

از آنجا که تاريک‌ترين شب،
روشن‌ترين فجر را به دنبال دارد
از آنجا که زمستان
سفر بهار را سرعت می‌بخشد
آه ای قلب من آگاه باش،
آه ای روح من آرام باش
موفقيت تنها فريادی از دوردست است 
ولی هيچ گاه، هيچ وقت، هرگز تسليم نشو

#کران_ک‌سينگ | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

در دل من چيزی است،
مثلِ يک بيشه نور،
مثلِ خواب دَمِ صبح

و چنان بی‌تابم،
كه دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت،
بروم تا سر كوه.

دورها آوايی است،
كه مرا می‌خواند...

#سهراب_سپهری | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گُل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود، که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصهِ مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم، ز ما تا بَرِ دوست
رفتن آسان بود، ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

#حافظ | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه‌ها می خواهی؟
صبح تا نیمه‌ی شب منتظری!
همه جا می‌نگری...
گاه با ماه سخن می‌گویی!
گاه با رهگذران،
خبر از گمشده‌ای می‌جویی!
راستی گمشده‌ات کیست؟ کجاست؟

#قیصر_امین‌پور | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

ماهپاره‌ای کوچک
از زمين برای خويش می‌سازيم

کلام نشاط آور تو را می‌کاويم
و سخنان لطيف مرا

خنده‌هايمان را
اشک‌هايمان را
شادی‌هايمان را
غم‌هايمان را

و درخت کوچکی را
می‌کاريم

آرامش تو را
و سکوت مرا

آرمان‌هايمان را
انديشه‌هايمان را
جنون‌هايمان
عشق‌هايمان را
و گل‌های بی‌آلايش را 

بگذاريم
اميدهايمان جوانه زنند
و در باغ شادی زندگيمان
چيزی را سترون نکنيم...

#مارگوت_بيکل | @BOOK_LIFE
#شاعرانه

چون دوستت می‌دارم
مجبور نیستی آن‌گونه که روز آشنایی‌مان بودی
باقی بمانی

چون دوستت می‌دارم
مجبور نیستی خود را محدود کنی
به تصویری که از تو زنده مانده در من

چون دوستت می‌دارم
می‌توانی در خودت ببالی
چیزهای جدیدی کشف کنی در وجودت
می‌توانی دگرگون شده،
بشکفی،
تازه شوی

چون دوستت می‌دارم
می‌توانی آنچه هستی باقی بمانی
و آنچه نیستی شوی...

#مارگوت_بیکل | @book_life
#شاعرانه

من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجب‌تر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک
حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آنست که باسابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

#سعدی | @BOOK_LIFE
Ещё