کتاب و زندگی
#بزرگ_علوی
Канал
19,66 тыс.
подписчиков
3,19 тыс.
фото
1
видео
181
ссылка
شعر و ادبیات کمتر خوانده‌شده
@book_life
صفحه ما در اینستا‌گرام:
https://instagram.com/_u/ketabo_zendegi
@Book_Life
خود او نمی‌دانست راه زندگی‌اش چیست؟
دریا را، طوفان را دوست داشت،
اما در ساحل هم آرامشی بود...
چمدان | #بزرگ_علوی
خود او نمی‌دانست راه زندگی‌اش چیست؟
دریا را، طوفان را دوست داشت،
اما در ساحل هم آرامشی بود...
چمدان | #بزرگ_علوی
@Book_Life
هر هنرمندی از کار خودش
حتی اگر شاهکار هم باشد ناراضی است.
همیشه می‌خواهد بهتر و زیباتر
از آنچه که خلق کرده بسازد.
همیشه می‌تواند عیوب آن را ببیند.
هنرمند بهترین منقد آثارش است،
اما تماشاچی غرق لذت می‌شود.
اغلب مردم نواقص را
آسان ادراک نمی‌کنند،
فقط زیبایی‌های آن را می‌بینند...
چشمهایش | #بزرگ_علوی
هر هنرمندی از کار خودش
حتی اگر شاهکار هم باشد ناراضی است.
همیشه می‌خواهد بهتر و زیباتر
از آنچه که خلق کرده بسازد.
همیشه می‌تواند عیوب آن را ببیند.
هنرمند بهترین منقد آثارش است،
اما تماشاچی غرق لذت می‌شود.
اغلب مردم نواقص را
آسان ادراک نمی‌کنند،
فقط زیبایی‌های آن را می‌بینند...
چشمهایش | #بزرگ_علوی
@Book_Life
گفتم : گیله مرد!
توی سبزه‌ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه‌های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود، می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ، افت هم کرده باشم!
دونه‌ای که نخواد رشد کنه،
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر می‌گنده...
گیله‌مرد | #بزرگ_علوی
گفتم : گیله مرد!
توی سبزه‌ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه‌های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود، می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ، افت هم کرده باشم!
دونه‌ای که نخواد رشد کنه،
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر می‌گنده...
گیله‌مرد | #بزرگ_علوی
@BOOK_LIFE
من اگر می‌دانستم که می‌توانم یک رابطه‌ی معنوی عمیق‌تر از رابطه سیاسی به منظور انجام فعالیت‌های پنهانی با او برقرار کنم،
حاضر بودم که خود را به پای او بیندازم،
از همه چیز دست بردارم،
شخصیت خود را نابود سازم؛
اما دلم چنین گواهی می‌داد
که با او از این راه نباید در افتاد،
باید با او دست و پنجه نرم کرد
و در زد و خورد شکستش داد...
چشمهایش | #بزرگ_علوی
من اگر می‌دانستم که می‌توانم یک رابطه‌ی معنوی عمیق‌تر از رابطه سیاسی به منظور انجام فعالیت‌های پنهانی با او برقرار کنم،
حاضر بودم که خود را به پای او بیندازم،
از همه چیز دست بردارم،
شخصیت خود را نابود سازم؛
اما دلم چنین گواهی می‌داد
که با او از این راه نباید در افتاد،
باید با او دست و پنجه نرم کرد
و در زد و خورد شکستش داد...
چشمهایش | #بزرگ_علوی
#بزرگ_علوی
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.
بعضی چیزها را احساس می‌کنید.
رگ و پی شما را می‌تراشد،
دل شما را آب می‌کند،
اما وقتی می‌خواهید بیان کنید
می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست
که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.
عینا همان تابلوست.
اما آن روح،
آن چیزی که دل شما را می‌فشارد،
در آن نیست.
📖🌹 @book_life
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.
بعضی چیزها را احساس می‌کنید.
رگ و پی شما را می‌تراشد،
دل شما را آب می‌کند،
اما وقتی می‌خواهید بیان کنید
می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست
که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد.
عینا همان تابلوست.
اما آن روح،
آن چیزی که دل شما را می‌فشارد،
در آن نیست.
📖🌹 @book_life
گفتم :
«گیله مرد! توی سبزه‌ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!»
کمی سکوت کرد و گفت:
«به این دونه‌های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم:
«خب!»
گفت:
«سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ، افت هم کرده باشم!
دونه‌ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می‌گنده.»
#گیله_مرد
#بزرگ_علوی
📖🌹 @book_life
«گیله مرد! توی سبزه‌ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!»
کمی سکوت کرد و گفت:
«به این دونه‌های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم:
«خب!»
گفت:
«سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ، افت هم کرده باشم!
دونه‌ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می‌گنده.»
#گیله_مرد
#بزرگ_علوی
📖🌹 @book_life
🍂 #برشی_از_یک_کتاب
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می‌کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم:
" گیله مرد "! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت :
به این دونه های سبز شده نگاه کن ...
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
گفتم :
خب!
گفت:
سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم!
دونه‌ای که نخواد رشد کنه ؛
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر می‌گنده...
📖 #گيله_مرد
✍ #بزرگ_علوی
📖🌹 @book_life
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می‌کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم:
" گیله مرد "! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت :
به این دونه های سبز شده نگاه کن ...
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...
گفتم :
خب!
گفت:
سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می‌ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم!
دونه‌ای که نخواد رشد کنه ؛
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر می‌گنده...
📖 #گيله_مرد
✍ #بزرگ_علوی
📖🌹 @book_life