پشت این کوه بلند لب دریای کبود دختری بود که من سخت می خواستمش و تو گویی که گالی آفریده شده بود که منش دوست بدارم پرشور و مرا دوست بدارد شیرین ...
و شما می دانید آه ای اخترکان خاموش! که چه خوش دل بودیم من و او مست شکر خواب امید و چه خوشبختی پاک در نگاه من و او می خندید
وینک ای دخترکان غمّاز گر نه لالید و نه گنگ، بگشایید زبان! و بگویید که از یک بهتان چون شد این چشمه غبار آلوده؟ و میان من و او اینک این دشت بزرگ اینک این راه دراز اینک این کوه بلند ...