#کسری به هندوستان نیز سر کشی می کند و به او خبر می دهند که از بلوچی و غارت و کشتن و تاختن شان جهانی تباه شده است. #کسری غمگین می شود :
به ایرانیان گفت: " اَلانان و هند شد از بیم شمشیر ما چون پرند
بسنده نباشیم با شهر خویش؟! همی شیر جوییم و پیچان ز میش؟!"
شاه با لشکر سوی #بلوچ می آید و با آنها می جنگد و پیروز می گردد. سپس به سوی گیلان می رود و از آن جای به سمت #مدائن. که ناگاه در راه لشکری پدیدار می شود.
سواری از اسب پیاده می شود و #مُنذِر عرب را معرفی می کند.#منذر به شاه می گوید اگر تو شاه ایرانی،
چرا رومیان، شهریاری کنند؟! به دشت ِ سواران، سواری کنند؟!
اگر شاه بر تخت ِ قیصر بُوَد سزد گر سرافراز بی سر بود...
سواران دشتی چو رومی سوار بیابند، جوشن نیاید به کار!
#کسری خشمگین می شود که قیصر کلاه بر می افرازد و برای او پیامی می فرستد که
چپ خویش پیدا کن از دست ِ راست چو پیدا کنی، مرز جویی، رواست!...
تو با تازیان دست یازی به کین؟! یکی در نهان خویشتن را ببین!
و دیگر که آن پادشاهی مراست در ِ گاو تا برج ِ ماهی مراست
اگر من سپاهی فرستم به روم تو را تیغ پولاد گردد چو موم!
قیصر روم نیز پاسخ می دهد که اگر از سرزمین عرب ها _ دشت نیزه وَران_کسی بنالد، کشورشان را زیرو رو خواهیم کرد. #کسری پس از شنیدن پاسخ آشفته می شود و نامه ای برای قیصر می نویسد و از او می خواهد که سپاه به سوی تازیان نفرستد؛ وگرنه لشکر کشی به سمت روم خواهد کرد. #قیصر هم پاسخ می دهدکه
به دیوان نگه کن، که رومی نژاد به تخم کیان، باژ هرگز نداد
تو گر شهریاری، نه من کهترم همان با سر و افسر و لشکرم...
ز دشتِ سوارانِ نیزه وران برآریم گرد از کران تا کران
#خسرو نوشین روان به جنگ با قیصر روم لشکر می کشد. شاه به همه ی فرماندهان و بزرگان لشکر خویش می گوید که اگر از لشکریان، کسی به مردم درویش آزاری برساند، یا کشتزاری را به پای بکوبند و آسیبی وارد کنند، و یا از درخت میوه ای، میوه ای بچینند و به درخت، زیانی رسانند، و جز به داد و مهر و خرد عمل کنند، کیفری سخت خواهم داد و جانش را خواهم گرفت.
♦️به کردارِ خورشید بُد رای شاه که بر ترّ و خشکی بتابد به راه
جنگ در می گیرد و #فَرفوریوس فرمانده لشکر روم شکست می خورد. لشکر ایران به دژ #قالینیوس می رسند که پیرامونش شارستانی بزرگ بود و آن جا نیز نبرد می کنند و از دژ اندکی دیوار باقی می ماند. #انوشیروان دستور می دهد همه از شهر بیرون بروید؛ مبادا ناله ای از زن و مرد پیر درین شهر بشنوم که از غارت و شورش و دار وگیر ما آزار دیده باشد. مردمان شهر از شاه، امان می خواهند و شاه می پذیرد و لشکر به #انطاکیه _ در جنوب ترکیه ی کنونی _ می رسد. #نوشین روان آن شهر را بسیار می پسندد و شهری شبیه آن می سازد به نام #زیب خسرو.
#قیصر روم که از جنگ و لشکر کشی #خسرو انوشیروان آگاه می گردد که پیروزمندانه پیش می رود، فیلسوفان رومی را فرا می خواند و نزد شاه ایران همراه با هدیه ها و باژ و ساو فراوان می فرستد و با لابه و پوزش، پیام پشیمانی می فرستد. #نوشیروان می پذیرد و با خواسته ها و هدیه ها و باژ روم باز می گردد. ♦️جهاندار کسری چو خورشید بود جهان را ازو بیم و اومید بود
♦️ برین سان رَوَد آفتاب ِ سپهر به یک دست شمشیر و یک دست، مهر
♦️نه بخشایش آرَد به هنگام خشم نه خشم آیَدَش روز بخشش به چشم