#منذر پاسخ می دهد که هنوز هنگام فرهنگ آموزی تو نیست و بازی کن...؛ ولی #بهرام کودک به او می گويد :
♦️تو را سال هست و خرد، کم ترست نهادِ من از رای تو دیگرست !
ندانی که هرکس که هنگام جُست ز کار، آن گزیند که باید نخست؟!...
هر آن چیز کان در خور ِ پادشاست بیاموزیَم تا بدانم، سزاست
#منذر با شگفتی به کودک می نگرد و سه موبد فرا می خواندتا به او دبیری، نخچیر یا شکار، چوگان و تیر و کمان و فنون اسب تاختن و عنان پیچاندن را بیاموزد.
♦️چنان گشت بهرام ِ خسرو نژاد که اندر هنر، داد ِ مردی بداد
چو شد سال ِ آن نامور بر سه شش، دلاور گَوی گشت خورشیدفَش
پس از آن منذر از او می خواهد که اسب هایی برگزیند و #بهرام دو اسب را انتخاب می کند. همچنین از #منذر می خواهد که برای رامش و زدودن اندوه و فراهم شدن آرامش برایش بانویی برگزیند.
روزی همراه با کنیزکی به نام #آزاده به شکار می رود و پس از شکار، بر کنیزک، خشم می گیرد و او را از میان برد.
پس از مدتی #بهرام از #منذر خواهش می کند که او را نزد پدرش بازگرداند. #منذر می پذیرد و #بهرام را همراهی می کند.