زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت "مامان من که خواب نبودم. وقتی من را #بوسیدی تو را نگاه میکردم." خیلی وقتها چشمم را که میبندم و باز میکنم امین را پیشرویم میبینم.
وقتی روضه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را گوش میدهم، داغ فرزندم را فراموش میکنم. روزی بر سر مزارش #روضه میخواندم که صدای امین را از پشت سرم شنیدم که گفت "مامان". پشت سرم را نگاه کردم. هیچکس در گلزار نبود. امین برای من زنده است. دلنوشته هاي شهيد:
بارپرودگارا من از تو درخواست دارم به حق #فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش( ع) و سِر واسراری که دربین تو و آنها به امانت گذاشته ای، اول درود فرست بر محمد وآل محمد(ص) ورفتار کن با من آن طور که خود اهل آنی و نه آن طور که من لایقشم.
یک روز #پیشنماز ما بود و ما پشت سرش #نماز میخوندیم گفتیم حاج آقا الان رسمه پیشنماز بین نماز #سخنرانی کنه بلند شدند صحبت کردند گفتن که تا میتونید #نیکی به #پدر و #مادر کنید هر چی میخواهید تو این دنیا از پدر و مادرتون بخواین که براتون #دعا کنن حتما بدست میارید چند تا #حدیث هم از معصومین گفتن در این باره...
این بار آخر که #اعزام شده بود #سوریه حال و هوای عجیبی داشت یکی از دوستان به شوخی گفت حاجی سوریه رو #کنترات برداشتی که گفت این بار با دفعه های قبلی #فرق میکنه پرسیدیم چه فرقی میکنه ؟ گفت فرق اش رو بعدا میفهمید وقتی #شهید شدن ما اون موقع فهمیدیم که منظورشون چی بود
#پلانچهارم #عید نوروز سال ۹۵ توی سوریه با ادوات نظامی سفره #هفت_سین چیدیم و به همه زیارتنامه #حضرت_زهرا هدیه داد و علاقه زیادی به حضرت زهرا داشت و به یکی از بچه های خوش صدا گفت که #زیارت رو بلند بخونه کار همیشگیشون بود
#️صفیه_کمانی سخنانش را از دردانهاش اینگونه آغاز میکند: #سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از #شهدای_دفاع_مقدس هستند. پسرم دوست داشت #سپاهی شود و ما هم مشوقش بودیم. از خصوصیات بارز پسرم میتوانم به #محجوب بودن، داشتن ، #حب_رهبری ،ایمان_قوی_پاکدامنی ،شجاعت ،صداقت پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به #اسلام و #ائمه_اطهار ، از #میهن و #اسلام و #کشورش دفاع میکرد به نظر من همه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به #سرگذشت داییهای #شهیدش_داود_و€مرتضی_کمانی بود. او مسیر #شهادت را از داییهایش آموخته بود.
#اعزام_دوم سجادم در تاریخ ۲۰/۶/۱۳۹۵ بود و نهایتاً بعد از گذشت ۱۸# روز، چهارشنبه ۷/۷/۹۵ به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
#مادر رنج دیده روزگار ولی #شیر_زن میگوید #ادامه_دادن راه شهدا و #بیداری اسلامی و #تلاش برای ظهور آقا امام زمان(عج) از کارهایی است که میتوانیم با آن یاد شهدا را #زنده نگه داریم.
♦️اقوام نزدیک #شهید شب قبل از شهادت ایشان در خواب دیدهاند که پدربزرگ مرحوم شهید و دو تن از داییهای شهید در کنار هم بودند. پدربزرگ #شهید ناگهان میگوید میخواهم به سوریه بروم. به ایشان میگویند در سوریه جنگ است، میگوید من حتماً باید به آنجا بروم. تعبیر این خواب چشمانتظاری پدربزرگ برای به آغوش کشیدن #فرزند غیور و رشید خودش بود. #سجادم رفت پیش برادران شهیدم...
۸ دی ماه ۷۰ در تهران به دنیا آمد. روحیه اش جهادی بودو ارادت خاصی به شهدا داشت، مخصوصا شهید بابایی،شهید کشوری و شهید کلهر.
اهل #نماز_اول_وقت و امر به معروف بود. با جذبه، خوشرو و کم حرف بود و در رشته های هاپکیدوو جدو و کونگ فو فعالیت داشت و #استاد هم بود. چندین بار مقام اول کشوری را بدست آورد.
از ۲۱ سالگی مشتاق دفاع از حرم و اعزام به سوریه بود، ولی بدلیل اینکه تک پسر بود و پدرش جانباز ۸ سال دفاع مقدس بود #اعزامش_نمیکردند.
بعد از ۳ سال تلاش، در سفرش به کربلا، با توسل و مدد گرفتن از امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع)، #نذر کرده بود تا زمانی که پایش به حرم خانوم حضرت زینب(ع) نرسد #آب_به_لبانش_نزند.
نذرش هم قبول شد...
فردای روزی که از کربلای معلا برگشت پدرش او را همراه خود برای آموزش به پادگان برد . بعداز یک ماه در تاریخ ۱۲ دی ماه ۹٤ ساعت ۱۱ ظهر تماس گرفتند که سریع به محل گفته شده برود. بهترین لحظه عمرش بود... سریع #غسل_شهادت کرد و راه افتاد.
...سرانجام در ۱۳ دی ماه ۹٤ به سوریه #اعزام شد. همیشه آرزو داشم روی شناسنامه اش #مهر_شهادت بخورد که خداوند مهربان در ۲۱ دی ماه ۹٤ او را به آرزویش رساند...