بی همگان...

#ابراهیم_حاتمی_کیا
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
#قربة_الى_الله

سكانس اول/
« در عملیات بدر، دست نیمه جان یک بسیجی که تا کمر در گل فرو رفته و پیدا بود به شدت مجروح شده ، مچ پایم را محکم چسبید…. هنوز در همان خطه و همان خاکم ؛ چون مچ پایم در دست آن بسیجی است »

این کلمه ها برای سالها قبل و از ابراهیم حاتمی کیا ست
همیشه دوسش داشتم
حتی روزایی که خیلی ها بهش انتقادهای زیادی داشتن
خیالم راحت بود که جای دوری نمیره ، کسی که نفسِ آويني بهش خورده باشه

سكانس دوم/
روزاي آخر جنگ سخت و سرنوشت ساز شهر حلب بود
يه حلب ميگم ، يه حلب ميشنويد
جنگي كه مثل ٨ سال دفاع مقدس، كل دنيا مقابل جبهه مقاومت بود
سالها براي آزادي حلب ، بچه ها خونشون ريخته شده بود و صحنه هايي توصيف نشدني اتفاق افتاده بود
يه شب كه برا آخرين هماهنگي هاي عمليات رفتيم قرارگاه ديدم حاج ابراهيم حاتمي كيا نشسته اونجا و فرمانده ها دارن روي نقشه توجيه اش ميكنن
انگار بنا بود او اونشب به جای ما هجوم بزنه
مثل يه فرمانده عملیات ، از تمام ريزه كاري ها ميپرسيد و اومده بود همه چيز رو خودش لمس كنه

بعدها كه "به وقت شام" اش بيرون اومد و اون همه سر و صدا كرد، ياد اون شب افتادم كه او هم داشت خودش رو براي هجوم هاي اين روزهاش آماده ميكرد

خدا قوت بسيجي باغيرت
اجرت با شهداء


———————-
عکسنوشت:
حلب / شب عملیات
يكشنبه ١١ مهر ۱۳۹۵/ ساعت ۱۹:۴۰
اتاق وضعیت قرارگاه

———————-

#به_وقت_شام
#ابراهیم_حاتمی_کیا
#حلب
#مدافعان_حرم
#سنگر_نوشته

@sangar_neveshteh
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

بوی پیراهن گم کرده خود می‌شنوم
گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم

عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود
درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم

توبه گویندم از اندیشه معشوق بکن
هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم

ای رفیقان سفر دست بدارید از ما
که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم

طمع وصل تو می‌دارم و اندیشه هجر
دیگر از هر چه جهانم نه امیدست و نه بیم

ای برادر غم عشق آتش نمرود انگار
بر من این شعله چنانست که بر #ابراهیم...


#سربازنظام
#ماهمه_وابسته_ایم
#ابراهیم_حاتمی_کیا
#به_وقت_شام
#به_وقت_عاشقی


@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

گفت:
پایین جلسه بود و منتظر شروعش بودیم. شب عملیات داشتیم و قرار بود آخرین هماهنگیاش رو انجام بدیم.
که ابوعباس اومد و دستم و گرفت و کشید. گفتم چی شده؟ گفت: بدو بریم بالا حاتمی کیا بالاست!! گفتم خب چی کار کنم حالا تو این موقعیت دلت خوشه ها. گفت: بیا بریم یه عکس بگیریم باهاش دیگه.
گفت: با اصرار منو کشوند و پله ها رو رفتیم بالا. خونسرد در زدیم و رفتیم داخل. حاتمی کیا و چند تا از فرمانده ها نشسته بودن و ابوباقر داشت درباره عملیاتهایی که انجام شده و رشادتهایی که بچه ها مقاومت انجام دادن توضیح میداد.
گفت: فضا سنگین بود، نمیشد دوربین درآورد و عکس گرفت. فقط برای اینکه ضایع نشیم سلامی کردیم و رفتیم به سمت دیگه ی سالن که راهرو و اتاق داشت و در یکی از اتاقها رو باز کردیم و رفتیم داخل...مثلا تو این اتاق کار داشتیم که اومدیم.
گفت:
دیگه از تو اتاق دراومدنمون هم خیلی ضایع بود. کلی سر ابوعباس بنده خدا غُر زدم که حالا چی کار کنیم ضایع شدیم رفت.
یه ده دقیقه ای تو اتاق بودیم که دیدیم بیشتر ازین موندنمون هم به صلاح نیست. بنابراین با همون قیافه های خونسرد در اتاق رو باز کردیم از وسط جلسه رد شدیم و خداحافظی کردیم و تو دلمون گفتیم اومده بودیم یه موز برداریم و بریم...
گفت:
شب از شروع عملیات تا اذان صبح که کار طول کشید ابراهیم حاتمی کیا هم تویِ اتاق فرماندهی بود و اتفاقات و در واقع واقعیتها رو به چشم خودش میدید. متین و آروم.
گفت:
تو ذهنم‌‌ سیدمرتضی آوینی رو میدیدم که نشسته و حالا بعد از ۶ سال اومده تا روایتگر فتح بچه های گمنامی باشه که لباس سربازی امام زمان رو تنشون کردنو پا جای پایِ متوسلیانها گذاشتن و قدمهای آخر رو برای رسیدن به ظهور بر میدارن.
گفت:
ابراهیم حاتمی کیا همیشه برام یه آدم خاص و انفلابی بود. یه مهاجری به رنگ ارغوان. یه آژانس شیشه ای با روبان قرمز... حاتمی کیا برام شمیم بوی پیراهن یوسف بوده که از کرخه تا راین پراکنده شده....
حاتمی کیا برام لذت فیلم دیدن بود...لذت سینما...خاطرات سینمایی با محمودرضا بیضایی...
گفت:
اون شب عملیات به نتیجه نرسید. یکی از بچه های رزمنده ی غیر ایرانی که کنارم ایستاده بود ازم پرسید اون کیه که اونجا نشسته. شروع کردم براش توضیح دادن که حاتمی کیا کیه.
ازم خواست که ببرمش تا یه سلامی بهش بکنه. راستش منم از خدام بود که یه بهونه پیدا کنم و برم یه سلامی بهش بکنم، پس دستشو گرفتم و بردمش پیش کارگردان و سلامی کردم و اون عزیز رو به حاتمی کیا معرفی کردم و دیده بوسی کردیم و برگشتیم سر جای خودمون.
تو دلم هی به ابوعباس فحش میدادم که آخه بی عرضه آخرش هم یه عکس از منو ابراهیم ننداختی!!!!
گفت:
از همون روز منتظر بودم تا فیلمِ ابراهیم ساخته بشه...تا باز لذت فیلم خوب دیدن رو بچشم. نمیدونستم چه وقتی فیلمش آماده میشه تا اینکه... به وقتِ شام حاتمی کیا ساخته شد.
میگه:
خیلی دلم میخواد زودتر به وقت شام اکران بشه تا زنگ بزنم به محمودرضا و قرار بذاریم بریم سینما ببینیمش...
آخ....راستی محمود که شهید شده....

#به_وقت_شام
#ابراهیم_حاتمی_کیا
#روایت_سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#روایت_فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd