لعنت به هر چیزی که جای فکر داره
لعنت به بغضی که گلومو کور کرده
من آدمِ دل کندن از مَردُم نبودم
اما یه چیزایی منو مجبور کرده
لعنت به تکرارِ فراموشیِ جمعی
لعنت به رؤیایی که بوی خون گرفته
لعنت به هر کی که همه روزای سختو
با حل شدن تو زندگی آسون گرفته
من آخرین عکسِ یه عکاسِ مریضم
تو پوشهی پورنِ غمانگیزِ گروهی
این قافیه از بیخ و بُن معیوبه اما
میذارمِش پای فروپاشیِ روحی
من جندهی دوزاریِ قُرصای خوابم
من غرقِ سِیلی از سؤالای جدیدم
من از خودم، از زندگی، از کُلِ مَردُم
من از همه چیزای جعلی نا امیدم
من آخرین تزریقِ یه تزریقیام که
توی تنش دیگه رگی باقی نمونده
یه دخترِ ده ساله که بعد از تجاوز
بیست و سه کیلو دردو تا خونه کشونده
من آش و لاشِ یه حضورِ بی دلیلم
من گُم شدم زیرِ سؤالای قدیمی
دنبالِ آغوشِ وطن بودم که آخر
ایرانو پیدا کردَمِش تو خونه تیمی
(بهروز رضایی)
@Behrooz_rezaei