شبی دل من لرزید
تهی شدم و غریب
در این شهر به سکوت نشسته و
دور از زمزمه ی یاران
تنها شوق من نوشتن به یاد شما
چشمهای تو مرا با خود برد
سوی خاطره
تو قصه شدی و
من راوی قصه ها
در سکوت این شهر
دورازهیاهو ونقاب ها
فریادم پنهان پشت دیوار سکوت
بغضم فرو در گلو
تو خورشید من بودی و
چشمه نور از تو می جوشید
تو رود و جاری بر ساحل تنهایی من
تو با آن شور و نوا
غزل سرودی و
من در فراق تو
فقط خواندم بیت غزل ها
راستی روزی خواهد رسید ؟
من تورا صدا زنم
تو پاسخگو ......!
دل نوشته های نیلوفرانه
#بهجت ـ مهدوی https://t.center/behjatmahdavi