«روزی که رئیس درگذشت...»
دستبهدست کنید برسد به جناب سروش
عبدالکریم سروش در سخنرانی اخیرش دربارۀ انقلاب آنجا که از محبوبیت بینظیر امام خمینی سخن میگوید، تشییع پیکر امام را با خاکسپاری آتاتورک مقایسه میکند و بدرقۀ امام را صد برابر آتاتورک معرفی میکند. البته خاکسپاری آیتالله خمینی بیتردید تجربهای بیمانند در تاریخ ایران بود و دیدن فیلمهای مردم سیاهپوشی که مدهوش بر سر خود میزنند تا ابد حیرتانگیز خواهد ماند و نشان از نوعی شیفتگی مرید و مرادی است که ریشه در تاریخ فرهنگی و دینی ایران دارد. ضمن اینکه صدها هزار ایرانی به معنای واقعی کلمه «به عشق خمینی» رهسپار جبههها شده بودند و انگیزهشان از جانفشانی همان شیفتگی بود. هیچچیز به اندازۀ رویایی با مرگ بر شخصیت و افکار آدمها تأثیر نمیگذارد. رزمندگان برای اینکه از مرگ نهراسند ناخودآگاه به انگیزههایی عاطفی و معنوی متوسل میشوند و در میان رزمندگان ایرانی یکی از انگیزههای اصلی همان علاقهمندی به امامشان بود.
اما به گمانم جناب سروش برای مقایسه انتخاب درستی نکرد و میتوانست نمونۀ دیگری مشابه چنین بدرقهای را در نزدیکی ایران بیابد. کافی بود به یاد آورد وقتی «رئیس» درگذشت، مردم مصر چه کردند: «رئیس جمال عبدالناصر». پنج میلیون مصری، مات و مبهوت از مرگ رهبرشان، در خیابانهای مصر این سو و آن سو میدویدند، ناله میکردند، فریاد میزدند، گریبان چاک میکردند، از هوش میرفتند... زنان بر سر و صورت میکوفتند، جیغ میزدند و انگار یک ملت به معنای واقعی کلمه پدرش را از دست داده بود.
اما چند چیز باعث شده بود که این مرگ برای مردم مصر تحملناشدنی باشد. آنها حس میکردند
ناصر دق کرد. از جنگ ششروزه میان اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷، سه سال جانکاه بر
ناصر و مردم مصر گذشته بود. تحقیر شکست در جنگ
ناصر (و ملت مصر) را خرد کرده بود. عظمت
ناصر ناگهان شکست. او همۀ امید مردم مصر بود، ابهت او، شخصیت کاریزماتیک و به نظر شکستناپذیر او، مردی که صدایی گرم و مطمئن داشت با لبخندهای همیشگی و دلگرمکنندهاش دل مردم را قرص میکرد، ناگهان شکست خورد. باورش سخت بود.
پنجم ژوئن ۱۹۶۷ اسرائیل در حملهای پیشدستانه از زمین و هوا به مصر حمله کرد و در عین ناباوریِ مصریها شکستی آشکار بر مصر وارد کرد. نهم ژوئن،
ناصر سخنرانی کرد، شکست را پذیرفت و به نشان عذرخواهی از قدرت کنارهگیری کرد. این اقدام او چه صادقانه بود و چه نمایشی، باعث شد هزاران نفر به خیابانها بیایند و از او بخواهند بماند.
ناصر ماند، اما خدشهای دردناک بر تمثال بیمثال او افتاده بود. پس از شکست در جنگ ششروزه، مصر وارد جنگی فرسایشی با اسرائیل شد (۱۹۶۸ـ۱۹۷۰).
ناصر مؤفقیتهایی هم کسب کرد، اما اسرائیل حملات هوایی بر شهرهای مصر را افزایش داده بود و
ناصر در نهایت مجبور شد به جنگ فرسایشی هم پایان دهد.
اما «سپتامبر سیاه» (أیلول الاسود)، آخرین ایستگاه زندگی
ناصر بود. سازمانهای نظامی فلسطینی سالها بود که در اردن مستقر بودند. پس از شکست اردن در جنگشش روزه و اشغال کرانۀ باختری از سوی اسرائیل، نیروهای شبهنظامی فلسطینی اقدامات نظامی خود را بدون هماهنگی با مقامات سیاسی و امنیتی اردن انجام میدادند و چندین بار میان پلیس اردن و فلسطینیها درگیری مسلحانه رخ داد. در این میان، گروه مارکسیستـلنینیستِ «جبهۀ مردمی آزادی فلسطین» هر کار میخواست میکرد. از جمله دو هتل را در اَمّان اشغال کرد، گروهی را گروگان گرفت و ملک حسین، شاه اردن را وادار کرد وزرا را عوض کند. اما جنجالیترین اقدام این گروه این بود که ششم تا دوازدهم سپتامبر ۱۹۷۰ چهار هواپیمای غربی را ربود، به صحرایی در اردن آورد و در برابر دوربینها منهدم کرد. عرفات، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین هم این عملیات را تأیید کرد و اینجا بود که جنگی تمامعیار میان حکومت اردن و فلسطینیها درگرفت.
ناصر در اینجا، به عنوان رهبر ناسیونالیسم عربی باید وارد عمل میشد و این شکاف بزرگ در جبهۀ ضداسرائیلی را ترمیم میکرد. او بیستوهفتم سپتامبر موفق شد دو طرف را به قبول آتشبس وادارد. اما فردای آن روز...
فردای آن روز، در شامگاه بیستوهشتم سپتامبر ۱۹۷۰،
ناصر دچار حملۀ قلبی شد و پس از چند ساعت درگذشت، و ملیگرایی عربی قهرمان خود را از دست داد. در فایل پیوست صحنههایی حیرتانگیز از مراسم خاکسپاری او را ببینید. اما افزون بر این، توصیه میکنم در پست بعدی، ویدئوی دیگری از خاکسپاری
ناصر ببینید که حال و هوای مردم را به خوبی نشان میدهد.
مهدی تدینی
#ناصر،
#مصر@tarikhandishi