کانال بسیج دانشجویی دانشکده پرستاری و مامایی

#شهداءنا_عظماءنا
Канал
Логотип телеграм канала کانال بسیج دانشجویی دانشکده پرستاری و مامایی
@basij_fnmПродвигать
447
подписчиков
3,3 тыс.
фото
728
видео
930
ссылок
⚜کانال بسیج دانشجویی دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه علوم پزشکی تهران⚜ انتقادات و پیشنهادات: برادران @Am1r3_8Kamali0 خواهران @YaaZeynaab رایانامه: [email protected] صفحه اینستاگرام: https://instagram.com/fnm_meraj
🔸🔶بسم الله القاصم الجبارين🔶🔸

🔰تازه از اهواز آمده بودم تهران.كارى پيش آمده بود.حالا داشتم دوباره برمى گشتم جنوب تا راوى كاروانهاى راهيان نور باشم.هنوز زمان پرواز نرسيده بود.تصميم گرفتم برم و توى نمازخانه فرودگاه بنشينم.در نمازخانه را كه باز كردم؛چشمم افتاد به #حاج_قاسم_سليمانى .يك گوشه نشسته بود.جلوتر رفتم.سلام كردم و اجازه خواستم كنارش بنشينم.لبخندش را نشانه تاييد گرفتم.از #راهيان_نور پرسيد.فرصت را غنيمت دانستم و گلايه كردم.از فرماندهانى كه كمتر توى مناطق پيدايشان مى شود تا براى مردم،جوانها و دانشجوها از حقايق جنگ بگويند.
با حسرت گفت:"خيلى دوست دارم بيام شلمچه براى #دانشجوها صحبت كنم ولى خب محدوديت ها اجازه نميده."
بعد درباره راه اندازى يك جريان براى دانشجويان كشور درخواستى كردم.با روى خوش قبول كرد و گفت:"من علاقمند ارتباط با دانشجوها هستم مخصوصا اونهايى كه شايد شما ظاهرشون رو نپسنديد.توى مسافرت ها هم بيشتر تمايل دارم يكى از اين جوونها كنارم بشينه تا از فرصت پرواز براى گپ و گفت استفاده كنم."


راوى:جواد تاجيك

#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱

@basij_fnm
بسم الله القاصم الجبارين

🔰"و لا تحسبن الذين قُتلوا فى سبيل الله امواتا بل احيا عند ربِّهم يُرزَقون"

نگاهم را دوختم به قاب عكس روى ديوار.
"مردحسابى!تو يدونه پسر داشتى.ميذاشتى براش زن ميگرفتى؛بعد شهيد ميشدى.رفتيم خواستگارى؛پدر دختر خانوم منو ضايع كرد.گفت بابات كجاست!؟
من يه دانشجو ام.اصلا آداب خواستگارى و مهريه برون رو نميدونم.بابا! رفيقات ميگن شهدا حاضر و ناظرن.شهدا دستگيرى ميكنن.نمى خواى از يدونه پسرت دستگيرى كنى!؟نمى خواى فرداشب جلوى طايفه عروس سربلند باشم!؟"
هق هق گريه از نفس انداخته بودم.نفهميدم كى خوابم برد.
دست انداختم دور گردن بابا.
گفتم:بابا فرداشب #خواستگارى منه.
گفت:"ميدونم بابا.اصلا نگران نباش.رفيقام راست گفتن كه شهدا حاضر و ناظرن.نگران نباش بابا.دستت رو ميگيرم.فردا شب يه كارى ميكنم مراسم خواستگاريت تا آخر عمر زبونزد طايفه عروس باشه.يه كارى ميكنم مراسمت باآبرو برگزار بشه.فرداشب يكى از رفيقام مياد توى مراسم و درباره مهريه و همه چى حرف ميزنه.خودش همه چى رو مديريت ميكنه"
ساعت سه نيمه شب بود كه از خواب پريدم.نفس نفس ميزدم.تمام آنچه را كه بابا گفته بود؛نوشتم و امضا زدم.كاغذ را توى پاكت گذاشتم و دادم دست مادرم.
فرداشب،در را كه باز كردم؛چشم هايم چهار تا شد.طايفه عروس از اين سر تا آن سر نشسته بودند.دوباره حس بى كسى آمد سراغم.به حرفهاى ديشب بابا فكر مى كردم كه يهو گوشى مادرم زنگ خورد.نمى دانستم پشت خط چه كسى بود.مادرم بلند شد و گفت:
-شما الان توى اين خيابونيد!؟جلوى اين آپارتمانيد!؟پس بفرماييد داخل.
بعد با دلى قرص رو به بقيه كرد و گفت:يه مهمون هم از طرف ما مياد.
كسى زياد توجه نكرد.در خانه كه باز شد؛ #حاج_قاسم_سليمانى آمد داخل.
مادر عروس با اسپند به استقبال آمد.
عروس گريه مى كرد.
يكى عكس سلفى انداخت.
ديگرى زنگ زد و خبر داد:فلانى!تو كه دوست داشتى با حاج قاسم عكس يادگارى بگيرى؛بيا اينجا

خودش يك تنه همه مراسم را مديريت كرد.همانطور كه بابا گفته بود.
دم بابا گرم.رفيقش را فرستاده بود.آن هم گل سرسبدشان را.


راوى:حاج حسين كاجى به نقل از فرزند شهيد اكبرى


#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱

@basij_fnm
بسم الله القاصم الجبارين

🔰ساعت نه شب از بيروت برگشت پيشمان.گفت كه امشب عازم عراق است و هماهنگى هاى لازم انجام شود.دلمان به شور افتاد.
گفتيم: حاجى فعلا نريد!اوضاع عراق خوب نيست.
لبخندى زد و گفت: مى ترسيد #شهيد بشم!؟
يكى گفت:شهادت كه افتخاره!اما رفتن شما براى ما فاجعه است.
تك تك مان را از نظر گذارند.آرام و شمرده گفت:
"ميوه وقتى مى رسه؛باغبون بايد بچيندش.ميوه پوسيده اگر روى درخت بمونه پوسيده ميشه و خودش ميفته!"
بعد نگاهش را بين افراد چرخاند.با انگشت به بعضى ها اشاره كرد و گفت:
"اينم رسيده است.اينم رسيده است"
ساعت دوازده شب هواپيما از زمين كنده شد.دلمان آشوب بود.
دو ساعت بعد خبر رسيد كه باغبان،ميوه رسيده را چيده.


راوى: مسوول ستاد لشكر فاطميون


#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱

@basij_fnm
بسم الله القاصم الجبارين
🔰بنياد شهيد است و رسيدگى به يك عالمه پرونده.آخرين بارى كه ديدمش گفت:
"آقاى شهيدى!پرونده من چه جوريه!؟حاضره!؟"
به شوخى گرفتم و گفتم:
"حاج قاسم!شما ناراحت نباش.پرونده ات هميشه آماده است."
گفت:"ديگه كم كم بايد پرونده من رو بيارى رو"
فكرش را هم نمى كردم انقدر زود باشد.پنج ماه بعد پرونده شهيد سليمانى آمد روى پرونده ها!

راوى:رييس بنياد شهيد و امور ايثارگران

#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱

@basij_fnm
بسم الله القاصم الجبارین


🔰چاره اى نداشتيم.خانه اى كه به امان خدا رهاكرده بودندشد مقر mعملياتى مان براى آزادسازى بوكمال.وقتى خواستيم خانه را تخليه كنيم،حاجى دست به قلم شد.نامه نوشت تااز صاحب خانه حلاليت بطلبد؛تا عذرخواهى كند از اينكه به ناچار از اينجا استفاده كرديم.
"صاحب خانه عزيز ومحترم،سلام عليكم
من برادرتان،قاسم سليمانى هستم...من شيعه هستم وتو سُنّى هستى.ولى ما هم به شكلى سُنى هستيم چون به سنت رسول خدااعتقاد داريم و انشالله سعى ميكنيم به راه و روش او عمل كنيم.تو هم به جهتى شيعه هستى چون اهل بيت رادوست دارى.من از قرآن كريم وكتاب صحيح بخارى و كتابهاى ديگرى كه در خانه تان بود،فهميدم متدين هستيد.
اولاازشما ميخواهم عذر ما را بپذيريد چون بدون اجازه ازخانه تان استفاده كرديم.
ثانيااگرخسارتى به خانه زديم،حاضر هستيم بهاى آن رابپردازيم....
من در خانه شما نمازخواندم.دو ركعت هم به نيت شما خواندم و از خداى سبحانه وتعالى برايتان عاقبت به خيرى خواستم.
پسروبرادرتان:سليمانى"

بعد هم شماره خانه اش را پايين برگه،سمت چپ نوشت.


منبع:باشگاه خبرنگاران جوان


#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱

@basij_fnm
بسم الله القاصم الجبارین

🔰كم محبوبيت كه نداشت.خيلى ها مى گفتند بيايد پاى كار؛حتما راى مى آورد.به زبان هم به حاجى گفته بودند:
"محبوبيت شما اقتضا ميكنه كانديداى رياست جمهورى بشيد."

حاجى هم نه گذاشت و نه برداشت؛جواب داد:

"من نامزد گلوله ها و نامزد شهادت هستم.سالهاست توى جبهه ها دنبال قاتل خودم ميگردم اما پيداش نمى كنم."


راوى:حجت الاسلام و المسلمين محمدجواد حاج على اكبرى
(امام جمعه موقت تهران به نقل از هم رزمان شهيد)


#شهداءنا_عظماءنا 🩸
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱

@basij_fnm
بسم الله القاصم الجبارین

🔰نشان #ذوالفقار؛نشانى كه كسى بعد از انقلاب در ايران نگرفته بود.شنيدن خاطره از زبان خودش حلاوت ديگرى داشت.

"از دفتر آقا تماس گرفتند:آقا فرمودند تشريف بياريد.كارتون دارم.با لباس نظامى هم بياييد.
شصتم خبردار شد كه براى چى ميخوان برم.يك سال پيش هم صحبتش شده بود و طفره رفته بودم.اينبار هم بهانه آوردم كه ميخوام برم سوريه.دوباره از دفتر تماس گرفتند:
بيايد.حتما هم با لباس نظامى باشيد.
گفتم:به يك شرط قبول ميكنم.خدمت آقا سلام برسونيد و بگيد قبل از اين كار ميخوام چند دقيقه باهاشون صحبت كنم."

گفتگوى دونفره شان را هم شرح داد.

"به آقا گفتم:شما كه براى جمهورى اسلامى بيشتر زحمت كشيديد.خودتان را فدا كرديد.چه كارهاى بزرگى كرديد.چه كسى براى شما نكوداشت گرفته كه حالا شما مى خواهيد براى من بگيريد!؟از شما مى خواهم اين مدال را به من ندهيد.حضرت آقا دوباره فرمودند:
من ميخواهم اين مدال را بگيريد.

توى عمرم روى حرفشون نه نياورده بودم.قبول كردم.فقط به شرطى كه تا زنده هستم؛اين مدال رو به لباسم نزنم."

راوى:ابراهيم شهريارى

#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار 🎬
#مكتب_حاج_قاسم 🌱


@basij_fnm
🔸️🔶️بسم الله القاصم الجبارین🔶️🔸️

🔰با نيروهايم رسيده بوديم به ابوغريب؛شهر كوچكى نزديك بغداد.همانجا پيرزنى را ديديم كه حيران بود و مضطرب.جلو رفتم و پرسيدم:
"چى شده مادر؟!
به زبان خودش مويه كرد و خطاب به داعشى ها گفت:
"#بكشيد. #پسرم_قاسم مى آيد."
چند دقيقه اى كنارش مانديم.از حال و روزش پرسيديم.پيرزن ما را مثل بچه هاى خودش دانست و از غصه هايش گفت.
خواستيم از پسرش قاسم هم بپرسيم كه لا به لاى حرف هايش فهميديم منظورش از پسرم قاسم،حاج قاسم سليمانى بوده.
حاجى سليمانى از همان وقتها جاى خودش را توى قلب خيلى ها باز كرده بود.خيلى از عراقى ها مثل پيرزن ابوغريبى سنّى مذهب!


راوى:نماينده عصائب اهل الحق در ايران

#شهداءنا_عظماءنا
#ده_روز_با_سردار🎬
#مكتب_حاج_قاسم🌱

@basij_fnm