کانون هیئات مذهبی نور"بخش بلده نور "

#همسر
Канал
Логотип телеграм канала کانون هیئات مذهبی نور"بخش بلده نور "
@baladeh_e_noorПродвигать
218
подписчиков
10,8 тыс.
фото
1,73 тыс.
видео
1,08 тыс.
ссылок
ارتباط با مدیر👇 @hosseini_smbh ارتباط باادمینها👇 @ghasem_bashin @SMYH_AZARY @Mohamad_bahramian اینستاگرام👇 https://instagram.com/_u/baladeh_e_noor ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/157483014C899ce925be سروش👇 https://sapp.ir/baladeh_e_noor روبیکا👇
🥀🕯🥀🕯🥀🕯🥀

▪️کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام

🔹#برادرگرامی‌جناب‌آقای‌بشیری

🏴 #تسلیت هیات مدیره و بازرسی کانون را در غم درگذشت مادر #همسر گرامی تان بپذیرید.
🥀«رحمۀ الله علیه - با ذکر #صلوات‌وفاتحه»


🥀🕯🥀🕯🥀🕯🥀
@baladeh_e_noor
➳➳➳➳➳➳➳➳◆◇💠🥀🔸

🥀‌#شـهداشــرمنده_ایم

💠#همسر_شهیدمدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده

بعد از چند سال به او گفتم ما ڪه الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینڪه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر ڪارهای فرهنگی است تا وقتی من ڪار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در ڪنار من ڪار فرهنگی ڪند».

تا دوسال اول زندگیمان ڪه همان روال قبل از ازدواجمان بود؛ من فرمانده پایگاه خانم‌ها بودم و مصطفی فرمانده پایگاه نوجوان‌ها بود. بعد از آن او یک پایگاه جدید ایجاد ڪرد و فرمانده پایگاه امام روح الله(قدس سره شریف) شد. هر دوی ما در ڪنار هم کارهای فرهنگی انجام می‌دادیم و ڪارهای بسیج و مسجد را جلو می‌بردیم.

آقا مصطفی شغل آزاد داشت. اوایل طلبه بود اما بعد از ازدواج طلبگی را ادامه نداد و سراغ ڪار آزاد رفت.انتخاب محله‌‌ای پرت در ڪهنز شهریار برای ڪار فرهنگی/ خانم‌های آن محل:مدیون شهید صدرزاده هستیم ڪه بچه‌هایمان را بسیجی ڪرد.

آقا مصطفی نسبت به نوجوان‌ها احساس پدری داشت یعنی مثل وقتی ڪه فرزندی بزرگ می‌شود و پدرش لذت می‌برد، او هم همین حس را داشت. نوجوان‌هایی ڪه با مصطفی بودند تفاوت سنی زیادی با او نداشتند و حدود 7-6 سال از او ڪوچک‌تر بودند.

آخرین لذتی که من از بزرگ شدن نوجوان‌هایش دیدم، این بود ڪه یک روز به خانه آمد و با ذوق گفت ڪه بچه‌هایش پاسدار شدند، شغلشان مشخص شده و همه‌شان تحصیل ڪرده‌اند. با گفتن همین ڪلمات آن لذتی را ڪه در وجودش بود، بیان می‌ڪرد.

هیچ وقت به این فڪر نمی‌ڪرد که مثلا اگر در فلان محله ڪار فرهنگی ڪند ممکن است بازدهی خوبی نداشته باشد. زمانی خودم به او اعتراض ڪردم و گفتم ڪه مثلا پارک، جای ڪار فرهنگی نیست یا هیچ امیدی به نتیجه در محله‌ای که انتخاب کرده وجود ندارد.

اما تاڪید می‌ڪرد نتیجه‌ی ڪاری ڪه می‌ڪند، دست خداست و خودش و بقیه ڪاره‌ای نیستند. می‌گفت اگر خدا بخواهد خودش درست می‌شود و وظیفه دارد ڪاری را که روی دوشش است انجام دهد، بعد از آن هر چیزی ڪه خدا بخواهد همان می‌شود.

مصطفی محله‌ای پرت و دورافتاده را در ڪهنز شهریار برای ڪار فرهنگی انتخاب ڪرده بود. وقتی در جمع خانم‌ها یا در جمع‌های خانوادگی این موضوع را مطرح می‌کردم، همه تعجب می‌کردند و می‌گفتند آنجا ڪه واقعا امیدی به نتیجه گیری نیست! حتی می‌گفتند ڪسی از بچه‌های آن محل انتظاری ندارد.

دو سال و نیم بود ڪه مصطفی حضور فیزیڪی ڪمتری در آن منطقه داشت. در این مدت وقتی مادران آن بچه‌ها را می‌دیدم از ڪارهای مصطفی تشکر می‌ڪردند و می‌گفتند ڪه ممنونِ زحمات او هستند.

می‌گفتند اگر او نبود، معلوم نبود ڪه آینده بچه‌های محل چه می‌شد. می‌گفتند مدیون آقا مصطفی هستند که بچه‌های‌شان را بسیجی ڪرده است. وقتی این حرف‌ها را به مصطفی منتقل می‌ڪردم ناراحت می‌شد و می‌گفت ڪه همه اینها ڪار خدا بوده است.

می‌گفت اگر خدا می‌خواست می‌توانست حرف‌ها و ڪارهایش را بی‌اثر ڪند. دیدگاه او به ڪار فرهنگی اینطوربود. سختی‌های زیادی را تحمل می‌ڪرد.

ما یک ماشین پاترول سفید داشتیم و هر ڪس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت ڪه الان زمان پاترول نیست، بنزین زیاد مصرف می کند، خرج دارد و ڪلی مشکلات دیگر. وقتی این حرف‌ها را شنید گفت ڪه این پاترول توانسته چند نفر را ڪه در جاده مانده بودند نجات دهد.

گفت ماشینی در جوی آب افتاده بود و او با این پاترول آن را بیرون ڪشیده است. ماشین یڪی ازهمسایه‌هایمان در مسیر شمال خراب شده بود. مصطفی با همین پاترول این ماشین را حدود 90 ڪیلومتر بڪسل ڪرد تا بجای مطمئنی برسند. وقتی گفتم ڪه چرا هنوز از این ماشین استفاده می‌ڪنی، گفت ڪه می‌خواهد با این ماشین به بقیه ڪمک کند. گفت خدا این را به ما داده تا بتوانیم برای ڪمک به دیگران استفاده ڪنیم.

ادامـه دارد..

🆔@baladeh_e_noor
➳➳➳➳➳➳➳➳◆◇💠🥀🔸
‍ ‍ 🌸🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀🌸

🥀#شـهداشــرمنده_ایم
🌷#همسر_شهیدمدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده

🌸🌸🍁🥀🍁🌸🌸

سال ۸۶ ازدواج ڪردیم. هشت سال زندگی ڪردیم و تقریبا ۱۰ روز بود ڪه وارد نهمین سال زندگی مشترڪمان شده بودیم.
🍁🍁🍁
قبل از اینڪه با مصطفی آشنا بشوم و ازدواج ڪنم،  فرمانده پایگاه بسیج خواهران شهریار و طلبه حوزه باقر العلوم شهر قدس بودم. یڪی از دوستان مصطفی، من را به او معرفی ڪرد. آن زمانی ڪه من فرمانده پایگاه خواهران بودم، مصطفی هم فرمانده پایگاه بسیج نوجوانان مسجد امیرالمومنین(علیه السلام) بود، اما من چندان با او آشنایی نداشتم.
🍁🍁🍁
هر دو در مسجد امیرالمومنین(علیه السلام) بودیم؛ من با مصطفی آشنایی نداشتم ولی او از دوستان صمیمی برادرانم آقا سجاد و آقا سبحان بود.
در همان گفت‌وگوهایی ڪه برای ازدواج داشتیم متوجه شدیم، تنها جایی ڪه قبلا همدیگر را دیده بودیم مقابل درِ حوزه بسیج بوده است.
🍁🍁🍁
آن روز ما ڪارهای ایام فاطمیه(سلام الله علیها) را انجام می‌دادیم و می‌خواستیم یک درِ سنگین را بالای ماشین بگذاریم. بلند ڪردن آن در، از توان خانم‌ها خارج بود. آقایی را دیدم ڪه مقابل در حوزه مقاومت ایستاده است. دوستانم گفتند ڪه او آقای صدرزاده فرمانده پایگاه نوجوانان است و می‌شود از او ڪمک گرفت.
🍁🍁🍁
صدایش ڪردم و گفتم: «ممڪن است این در را داخل ماشین بگذارید؟»؛ این ڪار را ڪرد و این اولین باری بود ڪه همدیگر را دیدیم.
🍁🍁🍁
 آقای بهرامی یڪی از دوستان مصطفی بود ڪه مرا به او معرفی ڪرده بود. برادرانم او را تایید ڪردند، چون پدرم شناخت چندانی از مصطفی نداشت.برای من خیلی مهم بود ڪه ولایتی باشد؛ این را از برادرانم پرسیدم.
🍁🍁🍁
نڪته مهم دیگر، دیدگاه او نسبت به خانم‌ها بود و باید ڪاملا مطلع می‌شدم. شاید برخی فڪر ڪنند آقایانی ڪه خیلی مذهبی هستند نسبت به خانم‌ها سختگیرند و دیدشان نسبت به آنها دید خوبی نیست. برای من خیلی مهم بود نگاه مصطفی به ادامه تحصیل و اشتغال خانم‌ها چیست؟
🍁🍁🍁
من می خواستم به ڪارهای فرهنگی‌ای ڪه تا آن روز داشتم، ادامه دهم. موافقت بر سر این مورد هم برایم مهم بود. مصطفی در همه این زمینه‌ها نه تنها نگاه مثبت و خوبی داشت، بلڪه خودش دغدغه آن‌ها را داشت و من را هم تشویق می‌ڪرد.برایم مهم بود شریک زندگی‌ام مثل پدرم باشد و یک سری آزادی عمل‌ها را به خانم‌ها بدهد.
🍁🍁🍁
وقتی با مصطفی صحبت ڪردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نڪرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت. برایم خیلی مهم بود ڪه مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه ڪم و ڪسر باشد، برخورد اوچطور است؟ منظور من چیزهای خیلی جزئی بود و معمولا هم من مسائل را جزیی نگاه می‌ڪردم. در این ۸ سال و چند ماهی هم ڪه با او زندگی ڪردم خیلی خوب بود. خیلی راضی بودم.
🍁🍁🍁
 شغلی ڪه برای خودم انتخاب ڪرده بودم معلمی بود. دوست داشتم معلم بشوم و در مدارس تدریس ڪنم. چیز دیگری مد نظرم نبود. مصطفی با همان معلمی موافقت ڪرده بود.
🍁🍁🍁
بارها در جلسه خواستگاری گفت: «من همسنگر می‌خواهم»
🍁🍁🍁
@baladeh_e_noor
🌸🥀🌸🥀🌸🥀🌸🥀
دعوت به #مجلس ختم قرآن کریم و فاتحه خوانی به مناسبت سوم و هفتم درگذشت مرحومه مغفوره کربلاییه معصومه جمشیدی #همسر مرحوم مشهدی اکبر کاردگر
تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲
ساعت ۱۸ الی ۱۹:۳۰
مسجد امام صادق(ع)