بهار آفرینش را
نگاری نیست غیر از تو
نگار این گلستان را بهاری نیست غیر از تو
[تاسیس 1400/2/31]
تماس با مدیران کانال برای پیشنهاد یا مشورت به این ایدی تماس بگیرید@SAmafari674
گفتم: سلام! آمدهام تا دوباره بنویسمت و هیزم کلمه ریختم آنجا گفتم: میخواهم بدانم نون نامت چه گونه بر تنور حس امروزم میچسبد و امروز نبضم چه انفجاری خواهد داشت وقتی بگویم دوستت دارم... میخواهم دوباره بچینمت ای میوهٔ رسیدهٔ کامل ای اتفاق هر نفس افتادنی ای گوشت شیرین خالص تابستان میخواهم دوباره بخوانمت تا دوباره خواندنت را پرندگان مهاجر ترانهٔ اشتیاق وطن کنند و آسمان غروب پاییزی یکسره کهکشانی از ترانه و پرواز شود گفتم: سلام آمدهام تا دوباره بخوانم شاید سطری شگفت ناخوانده ماند، گلاویز حافظهام شود و بخواهد بداند که خوانده بودهامش از این یا نه و یا نوشته بودهامش اصلا؟ یا از پرندهای شنیده بودهامش. سلام..! سلام..! آمدهام تا دوباره حفظت کنم بخوانمت، شب روز بیداری رویا ای درس سخت ناآموختنیِ زیبا....
ناخورده شراب میخروشیم بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم از بیخبری خبر نداریم پس بیهده ما چه میخروشیم؟ تا چند پزیم دیگ سودا؟ کز خامی خویشتن بجوشیم دل مرده، برون کشیم خرقه وز ماتم دل پلاس پوشیم این زهد مزوری که ما راست کس می نخرد، چه میفروشیم؟ با آنکه به ما نمیشود راست این کار، ولیک هم بکوشیم باشد که ز جام وصل جانان یک جرعه به کام دل بنوشیم شب خوش بودیم بیعراقی امروز در آرزوی دوشیم
نبضم بر مدارِ سیارهیِ عاشقانههایم آراسته میتپد آن زمان که از آنِ تواَم روزها ماتِ احساسیست بر مدارِ دلتنگی چه کسی گفته صبر زیباست؟! سبکبال پیراهنِ مُنزهِ خاطره را به دستهای خشکیدهی باد میسپارم ناکامی مروارید تا مروارید پناه میبرد از بیپناهی به درد...
فرصتی برای ترسیدن نیست...! از گفتن حرف های رک و پوست کنده و بدون تعارف نترس. از تغییر دادن مسیر زندگی ات که باعث شده استعدادت را نادیده بگیری! از تمام کردن رابطه ای که در آن به شعور تو توهین میشود! از تنهایی نترس...تنهایی شرف دارد به دو نفره های بی هدف از ایستادن در مقابل مافوق ات ،استاد و رئیس و مدیر... که حقوق تو را نادیده گرفته اند، هر چند موقعیت اجتماعی ات به خطر بیافتد! (گاهی باید به چشم های یک نفر زل بزنی و بگویی : هی تو خیلی احمقی!) از ریسک کردن از بی ملاحظه بودن! از زندگی کردن بدون ترس...نترس! زندگی با ترس به نوشیدن چای یخ کرده میماند! که هیچ قندی در آن حل نمیشود!
میدانی چیست رفیق؟ با ترس اگر زندگی کنی یک روز به خودت می آیی و میبینی زندگی ات از دهن افتاده...!