بچه‌های قلم | BachehayeGHalam

#نیمه_پنهان_ماه
Канал
Новости и СМИ
Искусство и дизайн
Образование
Политика
Персидский
Логотип телеграм канала بچه‌های قلم | BachehayeGHalam
@bachehayeghalamПродвигать
695
подписчиков
2,32 тыс.
фото
2,42 тыс.
видео
948
ссылок
کانال بچه‌های قلم www.BGH.ir شبکه توزیع محتوای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در فضای سایبر. .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔻 هر كس [به آنچه ما اعتقاد داريم] اعتقاد ندارد از ايران برود!

#مهدی_نیکخواه

خانم ابوطالبی، مجری خوب برنامه‌ی #نیمه_پنهان_ماه؛
این حرف شما هیچ توجیه اخلاقی و حتی اعتقادی ندارد، اینجا هم شوروی استالین یا کره شمالی کیم جونگ-اون نیست که فکر می‌کنید همه باید مثل شما فکر کنند!

چطور شد که به این نتیجه رسیدید؟!
چرا با این حرف‌های نسنجیده و بی‌مبنا که خودتان معترفید نباید جلوی دوربین گفته شود (و شما گفتید!) هزینه ایجاد می‌کنید؟

بین مردم و حاکمیت به اندازه کافی شکاف وجود دارد، لطفاً شما، به عنوان یک چهره‌ی رسانه‌ای، آن را عمیق‌تر نکنید!

امیدوارم که نفهمیده باشید چه گفته‌اید و هرچه زودتر نسبت به جبران این حرف خود اقدام کنید.

و در نهایت،
یادمان باشد، ایران میهن همه‌ی ایرانیان وطن دوست است.

@nikkhah_ir


اکانت من در اینستاگرام را اینجا ببینید.

.
بچه‌های قلم | BachehayeGHalam
Photo

به رخت خواب ها تکیه داده بود. دستش را روی زانوش که توی سینه اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه های تسبیحش تندتند روی هم می افتاد،‌ منتظر ماشین بود، دیرکرده بود. 
مهدی دورو برش می پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می کرد ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً محل نمی گذاشت. همیشه وقتی می آمد مثل پروانه دور ما می چرخید، ولی این بار انگار آمده بود که برود. خودش می گفت « روزی که من مسئله ی محبت شما را با خودم حل کنم ، آن روز ،‌ روز رفتن من است. » 
عصبانی شدم و گفتم « تو خیلی بی عاطفه ای،‌ از دیشب تا حالا معلوم نیست چته. » صورتش را برگردانده بود و تکان نمی خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود.
.
بندهای پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود، ‌با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همين ‌طور كه از پله‌ها پايين می ‌رفتيم گفت « بابايی! تو روز به روز داری تپل ‌تر می ‌شی. فكر نمی ‌كنی مادرت چطور می ‌خواد بزرگت كنه؟ » و سفت بوسيدش.
.
چند دقیقه ای می شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیفتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخ کوبم کرد. نمی خواستم باورکنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم « اون قدر نماز می خونم و دعا می کنم که دوباره برگردی. »

پ.ن:
امان از وقتی که دلت گرفته باشد، خاطره هم بخوانی.
امان از وقتی که آن مهدی، تو باشی...
.
#شهید_همت #محمد_ابراهیم_همت
#محمد_مهدی_همت #خاطره #خاطرات
#ماه_بالای_سر_بچه_هاست
#نیمه_پنهان_ماه
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان