شهرزیبای من بابلسر

#غسل
Канал
Логотип телеграм канала شهرزیبای من بابلسر
@babolsarihaПродвигать
21,09 тыс.
подписчиков
97 тыс.
фото
36,7 тыс.
видео
74,2 тыс.
ссылок
(کانال شماست ) پربیننده ترین کانال بابلسر تبلیغ در کانال👇👇 @tabligh_babolsariha ارسال خبر ،گزارش ،تصاویر 👇 @nabikordi
⭕️ امام جمعه بابلسر: بعد 40 سال از انقلاب هنوز مشکل آب شرب داریم

حجت الاسلام والمسلمین #قلی_پور امام جمعه بابلسر در خطبه های نماز جمعه در مصلی المهدی (عج) بابلسر:

🔻علی رغم تذکراتی که ستاد #کرونا می دهند که مسافرت نروید و مسافرت نکنید، اما ما میبینیم در این شهرستان در کنار #ساحل و داخل شهر و #چادرخواب_ها، هر کس هر جوری دلشان می خواهد و بعضی ها #هر_کاری هم دلشان بخواهد می کنند روز شهادت امام صادق (ع) آدم گاهی اوقات می شنود می آیند یک گوشه می نشینند و #حرمت این روز را نگه نمی دارند....

🔻آقایون مسئول شما که خیلی #رعایت می کردید و حتی بعضی اموات را اجازه #غسل نمی دادید حالا چه می شود افراد همینطوری می آیند کنار دریا و ساحل در این #شهر هیچ اتفاقی نمی افتد....

🔻چه کسی این افراد را تست می کند که حامل یا ناقل #ویروس نیستند، اینها #گلایه ما است...

🔻اعتبارات شهرستان #بابلسر نباید بر مبنای #جمعیت 130 یا 140 هزار نفری باشد....

🔻بسیاری از #زیرساخت_های این شهر دچار #اشکال است....

🔻بعد از 40 سال از #انقلاب مشکلات #آب_شرب داریم...

خبر: #هومن_رمضانیان

شهرزیبای من بابلسر
https://t.me/joinchat/AAAAADvMPliv32nF4DDcWQ
#علی_بندری، پدر #شهید_محمدرضا_بندری، بازنشسته بنیاد شهید است، قبل از انقلاب از نجاران سرشناس بابلسر بوده و بعد از پیروزی انقلاب این کار را کنار گذاشت و به جریان انقلاب پیوست، با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه در گروه برنامه‌ریزی #تشییع و #تدفین و به‌ خصوص #غسل_شهدا حضور می‌یابد و پس از تأسیس بنیاد شهید برای خدمت بیشتر به این نهاد می‌پیوندد، به گفته‌ خودش کار غسل و تدفین ۸۰۰ شهید را به عهده داشته است.

گفتگوی خبرگزاری فارس مازندران با این پدر شهید بابلسری👇

آقای بندری یادتان می‌آید اولین شهیدی را که غسل و کفن کردید که بود؟

اولین شهدایی را که من غسل دادم، شهدایی بودند که در #غائله‌_کردستان به شهادت رسیدند، هنگامی‌که این شهدا را از کردستان آوردند به‌صورت داوطلبانه وظیفه‌ غسل آنها را بر عهده گرفتم، بعد از آن در سال ۶۰، سه شهید را از #آمل به بابلسر آوردند که غسل‌شان را من انجام دادم و آنها را مجدداً به آمل فرستادند.

چه انگیزه‌ای باعث شده بود تا شما به طرف این موضوع بروید که پیکرهای شهدا را برای تشییع آماده کنید؟

فقط به خاطر رضای خدا، عشق و علاقه‌ای که برای خدمتگزاری به شهدا داشتم و برای تسلی خاطر خانواده‌های‌شان داوطلبانه این کار را می‌کردم.

چطور شد که در بنیاد شهید مشغول به کار شدید؟

بعد از شروع جنگ، قبل از تأسیس بنیاد شهید، شهدا را از منطقه به سپاه می‌آوردند، ما هم با همکاری بچه‌‌های تعاون سپاه غسل‌شان می‌دادیم و برای دفن آماده‌شان می‌کردیم، تا اینکه روزی پیکر برادر آقای #شکری که رئیس وقت بنیاد شهید بابلسر بود را آوردند و من طبق معمول مشغول به کار شدم، آقای شکری که فعالیت مرا دید از من خواست تا به‌طور رسمی‌کارم را در بنیاد شهید شروع کنم و غسل شهدا را در بنیاد انجام دهم، از آن به بعد شهدا را به بنیاد می‌آوردند و من در آنجا برای دفن آماده‌شان می‌کردم.

مختصری از کارتان بگویید، سخت‌ترین بخش کارتان چه بود؟

وقتی شهیدی را می‌آوردند، ابتدا شناسایی‌اش می‌کردیم، بعد غسلش می‌دادم، کفنش می‌کردیم و بعد به خانواده‌اش اطلاع می‌دادیم، برنامه‌ نمازش را هماهنگ می‌کردیم، خودم نیز در زمان دفنش حاضر می‌شدم، #سخت‌ترین_بخش_کارم اطلاع دادن به خانواده‌ها بود، قاصد خبر شهید شدن کسی کار بسیار سختی است، بعد از گذشت چند وقت طوری شده بود که هر وقت اگر مرا دم درِ خانه‌ای می‌دیدند می‌دانستند چند لحظه‌ دیگر صدای گریه و زاری از آنجا بلند خواهد شد، کار خیلی دردناکی بود، گاهی می‌شد می‌رفتیم خانه‌ شهید، متوجه می‌شدیم شهید تازه‌داماد بوده یا تازه صاحب فرزند شده یا تک فرزند خانواده بود و یا ... آن زمان بود که جگرم می‌سوخت.

آیا با شهدا درد و دل هم می‌کردید؟ در لحظه‌ وداع به آنها چه می‌گفتید؟

من همه شهدا را به چشم فرزندان خودم می‌دیدم، نوازش‌شان می‌کردم، از آنها می‌خواستم از خدا بخواهند گناهان مرا ببخشد، بعد از شهادت پسرم، وقتی شهدا را غسل می‌دادم از آنها می‌خواستم تا سلام مرا به پسرم برسانند.

دردناک‌ترین خاطره‌ای که از آن دوران دارید چه بود؟

خاطره زیاد است، یکی از دردناک‌ترین خاطره روزی بود که پیکر #شهید_محمدنژاد را آوردند، او را روی تختی دراز کردم، خواستم غسلش بدهم که مادرش آمد و گفت: «اجازه بدهید تا من بیایم و در مراسم حمام دامادی پسرم شرکت کنم، قبول کردم، ایشان آمد و همین‌طور که کمکم می‌کرد با او درد و دل و صحبت می‌کرد و این برایم خیلی ناراحت‌کننده و زجرآور بود».

از پسر شهیدتان بگویید؟

محمدرضا متولد سال ۳۹ و اولین فرزندم بود، هر چه از بزرگی‌اش بگویم کم است، واقعاً باایمان بود، همیشه باوضو بود و هیچ‌وقت نمازش دیر نمی‌شد، خیلی به نماز و حجاب اهمیت می‌داد، به برادر و خواهران کوچک‌ترش می‌گفت: اگر نماز نخوانید حق نشستن سر سفره را ندارید، خیلی مهربان و دلسوز بود و به من و مادرش خیلی علاقه داشت، یادم می‌آید روزهایی که شهید می‌آوردند می‌بایست شب را در آنجا می‌ماندم و نمی‌توانستم به خانه بروم، او شام خودش را می‌آورد پیش من تا تنها نباشم، وقتی سرباز بود مقداری پول برایم فرستاد من هم با آن پول حیاط خانه را موزاییک کردم، و این موزاییک‌ها یادگار محمدرضا است، پس از پایان دوره‌ سربازی، بارها داوطلبانه به جبهه رفت، بعد از مدتی ازدواج کرد، همسرش خیلی صبور بود، هیچ وقت مانع رفتنش به جبهه نمی‌شد، همسرش باردار بود که او به شهادت رسید، دو ماه پس از شهادتش، دخترش به دنیا آمد که در حال حاضر ازدواج کرده و دو پسر دارد.

پس از ۱۱ سال بچه‌های تفحص، استخوان‌هایش را که با چند نفر دیگر در یک گور دسته جمعی به خاک سپرده شده بودند پیدا کردند و برای‌مان آوردند، وقتی استخوان‌های محمدرضا را دیدم، وضو گرفتم و نماز شکر خواندم.
🗓یکشــــنبه ۱۲ شــــهـــریور ۹۶
تنظیم و تلخیص: حامد رهی

شهر زیبای من بابلسر
🎀 @BABOLSARIHA🎀
تصاویری از #علی_بندری، پدر #شهید_محمدرضا_بندری، در نماز جمعه بابلسر؛

این پدر شهید به گفته‌ خودش، کار #غسل و #تدفین ۸۰۰ شهید را نیز بر عهده داشته

📸عکس: #حامد_رهی

🎀 @BABOLSARIHA 🎀
#علی_بندری، پدر #شهید_محمدرضا_بندری، در نماز جمعه بابلسر؛

این پدر شهید به گفته‌ خودش، کار #غسل و #تدفین ۸۰۰ شهید را نیز بر عهده داشته

🔹جمـــعه ۲۸ مـــهر ۹۶
📸عکس: #حامد_رهی

🎀 @BABOLSARIHA 🎀
#علی_بندری، پدر #شهید_محمدرضا_بندری، بازنشسته بنیاد شهید است، قبل از انقلاب از نجاران سرشناس بابلسر بوده و بعد از پیروزی انقلاب این کار را کنار گذاشت و به جریان انقلاب پیوست، با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه در گروه برنامه‌ریزی #تشییع و #تدفین و به‌ خصوص #غسل_شهدا حضور می‌یابد و پس از تأسیس بنیاد شهید برای خدمت بیشتر به این نهاد می‌پیوندد، به گفته‌ خودش کار غسل و تدفین ۸۰۰ شهید را به عهده داشته است.

گفتگوی خبرگزاری فارس مازندران با این پدر شهید بابلسری👇

آقای بندری یادتان می‌آید اولین شهیدی را که غسل و کفن کردید که بود؟

اولین شهدایی را که من غسل دادم، شهدایی بودند که در #غائله‌_کردستان به شهادت رسیدند، هنگامی‌که این شهدا را از کردستان آوردند به‌صورت داوطلبانه وظیفه‌ غسل آنها را بر عهده گرفتم، بعد از آن در سال ۶۰، سه شهید را از #آمل به بابلسر آوردند که غسل‌شان را من انجام دادم و آنها را مجدداً به آمل فرستادند.

چه انگیزه‌ای باعث شده بود تا شما به طرف این موضوع بروید که پیکرهای شهدا را برای تشییع آماده کنید؟

فقط به خاطر رضای خدا، عشق و علاقه‌ای که برای خدمتگزاری به شهدا داشتم و برای تسلی خاطر خانواده‌های‌شان داوطلبانه این کار را می‌کردم.

چطور شد که در بنیاد شهید مشغول به کار شدید؟

بعد از شروع جنگ، قبل از تأسیس بنیاد شهید، شهدا را از منطقه به سپاه می‌آوردند، ما هم با همکاری بچه‌‌های تعاون سپاه غسل‌شان می‌دادیم و برای دفن آماده‌شان می‌کردیم، تا اینکه روزی پیکر برادر آقای #شکری که رئیس وقت بنیاد شهید بابلسر بود را آوردند و من طبق معمول مشغول به کار شدم، آقای شکری که فعالیت مرا دید از من خواست تا به‌طور رسمی‌کارم را در بنیاد شهید شروع کنم و غسل شهدا را در بنیاد انجام دهم، از آن به بعد شهدا را به بنیاد می‌آوردند و من در آنجا برای دفن آماده‌شان می‌کردم.

مختصری از کارتان بگویید، سخت‌ترین بخش کارتان چه بود؟

وقتی شهیدی را می‌آوردند، ابتدا شناسایی‌اش می‌کردیم، بعد غسلش می‌دادم، کفنش می‌کردیم و بعد به خانواده‌اش اطلاع می‌دادیم، برنامه‌ نمازش را هماهنگ می‌کردیم، خودم نیز در زمان دفنش حاضر می‌شدم، #سخت‌ترین_بخش_کارم اطلاع دادن به خانواده‌ها بود، قاصد خبر شهید شدن کسی کار بسیار سختی است، بعد از گذشت چند وقت طوری شده بود که هر وقت اگر مرا دم درِ خانه‌ای می‌دیدند می‌دانستند چند لحظه‌ دیگر صدای گریه و زاری از آنجا بلند خواهد شد، کار خیلی دردناکی بود، گاهی می‌شد می‌رفتیم خانه‌ شهید، متوجه می‌شدیم شهید تازه‌داماد بوده یا تازه صاحب فرزند شده یا تک فرزند خانواده بود و یا ... آن زمان بود که جگرم می‌سوخت.

آیا با شهدا درد و دل هم می‌کردید؟ در لحظه‌ وداع به آنها چه می‌گفتید؟

من همه شهدا را به چشم فرزندان خودم می‌دیدم، نوازش‌شان می‌کردم، از آنها می‌خواستم از خدا بخواهند گناهان مرا ببخشد، بعد از شهادت پسرم، وقتی شهدا را غسل می‌دادم از آنها می‌خواستم تا سلام مرا به پسرم برسانند.

دردناک‌ترین خاطره‌ای که از آن دوران دارید چه بود؟

خاطره زیاد است، یکی از دردناک‌ترین خاطره روزی بود که پیکر #شهید_محمدنژاد را آوردند، او را روی تختی دراز کردم، خواستم غسلش بدهم که مادرش آمد و گفت: «اجازه بدهید تا من بیایم و در مراسم حمام دامادی پسرم شرکت کنم، قبول کردم، ایشان آمد و همین‌طور که کمکم می‌کرد با او درد و دل و صحبت می‌کرد و این برایم خیلی ناراحت‌کننده و زجرآور بود».

از پسر شهیدتان بگویید؟

محمدرضا متولد سال ۳۹ و اولین فرزندم بود، هر چه از بزرگی‌اش بگویم کم است، واقعاً باایمان بود، همیشه باوضو بود و هیچ‌وقت نمازش دیر نمی‌شد، خیلی به نماز و حجاب اهمیت می‌داد، به برادر و خواهران کوچک‌ترش می‌گفت: اگر نماز نخوانید حق نشستن سر سفره را ندارید، خیلی مهربان و دلسوز بود و به من و مادرش خیلی علاقه داشت، یادم می‌آید روزهایی که شهید می‌آوردند می‌بایست شب را در آنجا می‌ماندم و نمی‌توانستم به خانه بروم، او شام خودش را می‌آورد پیش من تا تنها نباشم، وقتی سرباز بود مقداری پول برایم فرستاد من هم با آن پول حیاط خانه را موزاییک کردم، و این موزاییک‌ها یادگار محمدرضا است، پس از پایان دوره‌ سربازی، بارها داوطلبانه به جبهه رفت، بعد از مدتی ازدواج کرد، همسرش خیلی صبور بود، هیچ وقت مانع رفتنش به جبهه نمی‌شد، همسرش باردار بود که او به شهادت رسید، دو ماه پس از شهادتش، دخترش به دنیا آمد که در حال حاضر ازدواج کرده و دو پسر دارد.

پس از ۱۱ سال بچه‌های تفحص، استخوان‌هایش را که با چند نفر دیگر در یک گور دسته جمعی به خاک سپرده شده بودند پیدا کردند و برای‌مان آوردند، وقتی استخوان‌های محمدرضا را دیدم، وضو گرفتم و نماز شکر خواندم.
🗓یکشــــنبه ۱۲ شــــهـــریور ۹۶
تنظیم و تلخیص: حامد رهی

شهر زیبای من بابلسر
🎀 @BABOLSARIHA🎀