« ... تیرنگ/ دُم بیاویخته» (نکتهای دربارهٔ سطری از «کارِ شبپا»ی نیما)*
اهالیِ شعر و ادب، اغلب نیما را بهعنوانِ شاعری میشناسند که در مدرسهٔ سنلوییِ تهران تربیتِ فرهنگی یافت و با زبان و ادبِ فرانسه آشنا شد؛ او نخست متأثّر از روسو و لامارتین به رمانتیسم، و سپس با توغّلِ در شعرِ سمبولیستی و اثرپذیریِ از مالارمه و وِرلَن و رَمبو، شعرِ نمادگرایانه سرود.
اما امروز زمانِ آن فرارسیده تا دربارهٔ تعلّقِخاطرِ نیما به شعرِ گذشته (البته با اماواگرهای فراوان) و نیز دلبستگیهایش به فرهنگِ بومی و زبانِ طبری بیشتر پژوهش شود. حقیقت آن است که نیما همزمان که چشمی به ادبیاتِ جهان داشت، همواره به ادبِ گذشته نیز گرایشداشت و بهتقریب آن را میشناخت. او درعینحال شیفتهٔ فرهنگِ بومیِ خویش و زبانِ طبری نیز بود. نیما صدها ترانهٔ طبری (مجموعهٔ «روجا») سرود و درکنارِ آن، مولفههای فراوانی از فرهنگ و زبانِ مازندرانی را به شعرِ رسمی تزریقکرد و زبانِ فارسی را تنوعبخشید و بارآورتر کرد. صدسالِ پیش چهکسی گمانمیکرد برسد روزی که فارسیزبانان واژههای «داروک»، «کککی»، «ماخولا»، «مانلی» و ... را در فرهنگِ شعریِ خویش بپذیرند. و نیما چه فضاهای نمادین و ابهامآمیز که با این واژهها آفرید! و این کم توفیقی برای نیما نیست که ما امروز فرزندانمان را «ریرا»، «مانلی» و «نیما» مینامیم.
نیما همزمان که در آثار منثورش به مالارمه و رمبو و فروید و مایاکوفسکی اشاراتیدارد و نظامی و حافظ را میستاید، درپیِ شناخت و ضبطِ نمونههای «ادبیاتِ ولایتیِ» مازندران نیز بود. در نامهها و سفرنامهاش این تعلقِخاطر منعکس است. میدانیم که او دیوانِ عجیبالزمانِ بارفروشی (شاعرِ عهدِ ناصری) و ترانههای محلّیِ «طالبا»، «نجما» و «امیری» را بیتابانه میجُست و میخواند. و همین تلفیقِ خلّاقانه و دلپذیر از نگرشِ جهانی، ایرانی و بومی است که نیما را نیما و شعرش را ایرانی و اینجایی و درعینحال اکنونی ساخت. او نهچندان غرق در ادبِ گذشته بود تا هنرش از تأثیرپذیری به تقلید بینجامد و نه شیفتهٔ بیچونوچرای ادبِ غرب بود که شعرش برایمان غریبه بنماید. نیما دریچهٔ ذهنش را بهروی همهٔ آفاق و چشماندازها میگشود اما از منظرِ دلخواهِ خویش به جهان مینگریست. از همینرو گاه باشجاعت در مقالهای نظری حتّی «بینجگر» را بهجای «شالیکار» بهکارمیبُرد.
البته، گاه حضورِ مولفههای زبانِ طبری در اشعارِ نیما، حضوری پیچیده و پنهان است. نمونهرا در مدخلِ شعرِ «کارِ شبپا» میخوانیم:
«ماه میتابد، رود است آرام/ بر سرِ شاخهٔ اوجا تیرنگ/ دُم بیاویخته درخوابفرورفته، ولی در آیش/ کارِ شبپا نه هنوز است تمام/ ... ».
سالها با خود میاندیشیدم چرا نیما بهجای «خوابیدنِ تیرنگ» (قرقاول) گفته «دُم آویختنِ تیرنگ». در منابعِ مرتبط پاسخی نیافتم. تا اینکه روزی از زبانِ یک شکارچیِ مازندرانی پاسخِ پرسشم را یافتم:
تیرنگ پرندهٔ بسیار هشیار و چُست و چابکی است. مازندرانیها میگویند «فلانی تیرنگِ وچّه ره مونّه» (فلانی به جوجهقرقاول میمانَد)، یعنی «بسیار زیرک و تیز و بز است». نیز میگویند تیرنگ همچون سگ و اسب وقوعِ زلزله را پیشاپیش درمییابد. همچنین (البته شاید هم اغراق باشد) مشهور است که اگر کسی، حتی در غیابِ تیرنگ، جای تخمگذاریِ این پرنده را ببیند، تیرنگ از فرطِ احتیاط و هشیاری، دیگر روی آنها نمیخوابد. و از افتخاراتِ شکارچیها یکی هم آن است که بتوانند تیرنگ شکارکنند.
اما دربارهٔ تصویر «دُم بیاویختنِ تیرنگ»: تیرنگ اغلب روی شاخهٔ درختان میخوابد. شکارچیها روز زیرِ درختان جستجومیکنند و فضولاتِ پرنده را که مییابند، غروب در آن نزدیکی استتارمیکنند. تیرنگ به خوابگاهاش برمیگردد. زمانی که هنوز به خوابِ عمیق فرونرفته و اندامش کرخت و سست نشده، دُمش فرونمیافتد. در این دقایق با کوچکترین وزش باد و خشخشِ برگی پرمیکشد و میگریزد؛ اما اگر خطری تهدیدشنکند پس از دقایقی بهتدریج دُمش فرومیافتد؛ یعنی به خوابمیرود. و این لحظه زمانِ مناسبی است تا شکارچی آرامآرام نزدیک و نزدیکتر شود تا تیرنگ در تیررساش باشد. مازندرانیها به این لحظهٔ فراهمبودنِ شرایط شکارِ تیرنگ میگویند «تیرنگِ دِم دَکِتِه» (یا: «جِر دَکِتِه» (دُمِ قرقاول پایینافتاد). این تعبیر ضمناً کنایه از «گذشتنِ پاسی از شب» نیز هست؛ چنانکه در «کارِ شبپا»ی نیما مراد آن است که پاسی از شب گذشته اما شبپای بینوا همچنان بیدار است.
این نکته نیز گفتنی است که نیما به شکار علاقه داشت و در سفرهایش به یوش اغلب اسلحهای شکاری بههمراهداشت. تصویری نیز از او موجود است که نشانمیدهد پرندهای شکارکردهاست.
* بخشی از سخنِ نویسنده در محفلی (۱۳۹۸) بهمناسبتِ ۲۱ آبان، زادروزِ نیما .
@azgozashtevaaknoon