"اصالتِ تجربه و صدقِ عاطفی" (در شعرِ سلمان هراتی)
زمانی که با خودم قرارگذاشتم نظرم را دربارهی شاعرانِ امروز بنویسم، نامِ دهها تن را فهرستکردم. یکی از آنان سلمان هراتی بود. قریب به ششسال منتظرماندم تا اکنون که این یادداشتِ شتابزده را دربارهاش مینویسم.
جدااز فرم و محتوا، مثلثِ اثرِ هنری ضلعِ سومی هم دارد که همانا اصالتِ تجربه و صدقِ عاطفی است. و این همان مولفهای است که گاه حتی پیشاپیشِ دو عنصرِ پیشگفته حرکتمیکند و موجبِ جذبِ مخاطب، بهخصوص مخاطبِ عام میشود. همان مزیتی که مرثیههای خاقانی، حبسیههای مسعود سعد و عاشقانههای سعدی را باورپذیرمیسازد. و ناگفته پیدا است که اثر نخست باید برادریِ هنریاش را اثباتکند تا بتوان دربارهی چنین مولفههایی سخنگفت.
و دربرابرِ صدقِ عاطفی و اصالتِ تجربه، تقلید و تکرارِ عواطفِ انسانی قراردارد؛ همان عواملی که شعر و هر اثرِ هنری را بیروح و باورناپذیر میسازد.
سلمانِ هراتی اگر در ساحتِ فرم و تاحدّی محتوا از شعرِ سهراب و فروغ و بهگمانام طاهرهی صفارزاده اثرپذیرفته اما شعرش دارای اصالتِ تجربه و صدقِ عاطفی است. و چه باک اگر این اصالتها و صداقتها در خدمتِ ایدئولوژی خاص یا مکتب و مرامی بوده! البته که مرادم شعارِ صرف نیست. آیا مایاکوفسکی و پل الوار و نرودا و ناظم حکمت شاعرانی مکتبی و مرامی نبودند؟ ناصرخسرو و شاملو و کسرایی چه؟ هنرِ اینان در آمیزشِ مرامشان با عواطف انسانی و بازتابِ این دو ساحت، در بیانِ هنریشان نهفته.
سلمان هراتی شاعرِ آرمانهای انقلاب و اماماش بود. او شاعری بود بیزار از غرب و امپریالیسم، استکبار، و نیز مارکس و بلشویک.
هراتی وطنش را دوستمیداشت اما این وطنِ محبوبِ او، دقیقاً ایران نبود؛ ایرانِ او، بیشتر ایرانِ اسلامی بود. او بیشتر دغدغهی "امت" را داشت تا "ملت".
سلمان شاعری دردمند و دغدغهمند است. او نگرانِ پابرهنهها است. سلمان از استعمار و محتکران خشمگین است و شعرش نیز همچون شعرِ هر شاعرِ مکتبی و مرامگرا آوردگاهِ نفیها و اثباتها و آیینهی همین تضادها: شرق/غرب/، جنگ/صلح، محتکر/فقیر، امامدوست/ شاهدوست، ارباب/رعیت.
مولفهی دیگرِ شعرِ سلمان، زبان روزآمد و زندهی اشعارش هست. و کمتر کسی ازمیانِ شاعرانِ انقلاب در این عرصه جسارت و نوجوییها او را داشته. زبانِ شعرِ او در نقطهی صفرِ "معاصریّتِ" با ما ایستاده. او دراینزمینه، جز آنچه از سهراب و فروغ آموخته، تجربههای جسورانهی طاهرهی صفارزاده را نیز پیشرو داشته. شاعری که با او هممرام نیز بوده. زبانِ امروز (در دو ساحتِ صرف و نحو و تعابیر)، در آثارِ هراتی موج میزند. در نگاهی گذرا این واژهها را در شعرِ او یافتم: بوتیک، کارتل، سیا (سازمان)، کوکتلمولوتوف، مارکس، آریستوکراسی، ماریجوانا، آرشیتکت، سازمان ملل و ...
درست است که صِرفِ حضورِ چنین واژههایی مزیتی برای هیچ شعری نیست اما او درست و بجا آنها را در شعرش نشانده و اصطلاحاً هیچ "تو ذوقنمیزند". همانطور که او بیدریغ و دستودلبازانه از باورها و اصطلاحاتِ بومیِ شمالِ ایران در شعرش بهرهمیگرفته. و همین ویژگیها (زبان امروز و واژهها و باورهای شمال) نیز تاحدی میزانِ صدقِ عاطفیِ شعرش را مضاعفکرده.
کوتاه سخن آنکه، گرچه سلمان در فرم و قالب و وزنِ شعرش، در مرزِ میانِ تأثیرپذیری و استقلال ایستاده اما در محتوا و عاطفه، حرفِ نو و نگاهِ ویژهی خودش را دارد؛ هرچند هنوز مانده بود تا چهرهای مستقل و صدایی رسا شود.
او تنها بیستوهفتسال داشت و قطعاتِ "من هم میمیرم"، "تدفینِ مادربزرگ"، "آب در سماورِ کهنه" و "نیایشواره"هایش را در کارنامهاش میتواندید. در عالم ادب، جز انگشتشمار بزرگانی همچون لرمانتف، رمبو، یسنین، مایاکوفسکی و فروغ، چند تنِ دیگر را میشناسیم که پیشاز چهل سالگی به تکاملِ کارِ خویش رسیده یا نزدیک شدهباشند؟! و هراتی هنوز در میانههای راه بود که به پایان رسید!
@azgozashtevaaknoon