نوازش دست هایت بسان اسبی ست که نرم می تازد ، بر دشت ارغوانی سینه ام و نفس هایت در هیأت نسیمی غبار روبی می کند تندیس شرقی مرا تا هزاران پرنده از سلول به سلول تن عشق را آسمانی تر به پرواز در آورند
میتراشم تندیسے از چشمان آهو وش ات نه از مفرغ . نه ازمس ڪه ازاحساس لطیف شاعرانه ے زنے ڪه عشق بر تاروپود احساسش نقش بسته و در غروب سرخ دل ڪندن دراخرین پلان درمیدانے منتهے به نبودنت رونمایے مے شود..
نوازش دست هایت بسان اسبی ست که نرم می تازد ، بر دشت ارغوانی سینه ام و نفس هایت در هیأت نسیمی غبار روبی می کند تندیس شرقی مرا تا هزاران پرنده از سلول به سلول تن عشق را آسمانی تر به پرواز در آورند