دیوانه میشم وقتی... با دوست دارمهایت قلبم را نشانه میگیری آغوشت مأمن دیوانگیم میشود و من با شرمی دلبرانه دلبریهایت را به جان خریدارم وقتی.. از حرارت بوسههایت گونهام داغ میشود انگشت اشارهام.. به رگ گردنت نزدیک میشود میخواهم نبض،عشق را در رگهایت و گرمی،بوسههایم را بر روی گردنت احساس کنم...!
تو از تبار کدام قبیلہ اے... فصل کدام کوچ... جامانده کدام دغدغهِ پر هیاهو سرسبزے کدام دشت عطر کدام زنبق وحشی ک مشامم لبریز خواستن توست کہ شیارهایِ دلتنگی نام تورا بر تن ثانیہ های زمان نقره فام ثبت میکند و قلبم با هر تپش بہ داشتنت حریص تر میشود زمزمہ عشـــــق میشوی... با ترنمـ حضورت ودر حریر نگاهت میپیچم و گره میزنم رشته مهرت را با سکوت در ذرات جانم
دیووانه میشم وقتی... بادوست دارمهایت قلبم رانشانه میگیری اغوشت مأمن دیوانگیم میشود ومن با شرمے دلبرانه دلبریهایت را به جان خریدارم
وقتی.. از حرارت بوسه هایت گونه ام داغ میشود انگشت اشاره ام.. به رگ گردنت نزدیک میشود میخوام نبض،عشق را در رگ هایت و گرمی،بوسه هایم را برروے گردنت احساس ڪنم.
دیووانه میشم وقتی... بادوست دارمهایت قلبم رانشانه میگیری اغوشت مأمن دیوانگیم میشود ومن با شرمے دلبرانه دلبریهایت را به جان خریدارم
وقتی.. از حرارت بوسه هایت گونه ام داغ میشود انگشت اشاره ام.. به رگ گردنت نزدیک میشود میخوام نبض،عشق را در رگ هایت و گرمی،بوسه هایم را برروے گردنت احساس ڪنم.