من ناگهاني ترين! اتفاق اين روزها هستم! باز هم آرام و آهسته* حواس واژه ها را پرت كرده ام! و عاشقانه ترين "شعر" جهان را از بر كردم! و در خويش ، تمام شدم…
بعد از تو زمستان را زيباتر ديدم. در اعماق سرما گلوگاه واژه ها را در انبوهي از نبودنت قلم زدم. از نگاه رمز آلود تو هزار گل مريم در دل برفهاي سفيد نقاشي كردم. در هوايي سرد و مه آلود با درختاني بلند و خياباني يكطرفه و سوت يخ زده اي در دستهايم نواي گنجشكي كه با من نبود. جنگل خاطراتي كه به خاكستر تبديل شده بود. و عطري كه هنوز مشامم را نوازش مي كند سكوتي تلخ وقتي ابرها ملودي غم مي نوازنند. بر سپيد ترين قله ها…
پاييز در چشمهاي من پايان مي گيرد. از برگ ريزانِ تن خسته ي من از نگاهي كه به كوچه داشتم. از سكوت و دلتنگي ام پاييز من بودم در سكوت لحظه ها غروب پاييز منم در منشور منجمد روياها …