#جمعه دلبر میخواهد دو فنجان چای میخواهد اندکی مکث و بعد "دوستت دارم" های فراوان همین است که زل میزنیم به پنجره و چای از دهان میافتد نداریم.. نیست.. که دلگیریم!
جیبِ بزرگتر نمیخواهد چتر هم همینطور پاییز فقط دلبر میخواهد با یک خیابان که خشاب اش پر از عشق باشد و ته مانده های باران بعد آرام آرام ماشه را بچکانی روی گونه اش همین..
جیبِ بزرگتر نمیخواهد چتر هم همینطور پاییز فقط دلبر میخواهد با یک خیابان که خشاب اش پر از عشق باشد و ته مانده های باران بعد آرام آرام ماشه را بچکانی روی گونه اش همین..
بیا همه چیز را از اول شروع کنیم .. بیا مرا ببر آنجا که بودنت تمام نمیشود .. آنجا که سرت را پایین انداختی و خندیدی ، چای سرد شد ، بهار پیچید و عشق اتفاق افتاد .. بیا برویم آنجا که بغل دارد ، شعر دارد ، انار دارد ...
هر شب از دلتنگی ام برایت میگویم از اینکه چه کرده ام و چقدر برایت شعر گفته ام یا اینکه چای امروز چقدر طعم با هم بودنمان را میداد تـو نیستی اما من همه ی روزم را برای خیالت میگویم تو نیستی اما من وظیفه ام را میدانم...