#قسم به سجده گاه عشق! تنها ڪافی ست لب تـر ڪنی تا آهنگِ صدایت قلبـم را بلـرزاند و با موسیقیِ حضــورت صبح امـروز را به #رقص و دیوانگی دعوت ڪنم ...! #دیووونتم_عشقم
با دستهایت مرا ... به حد جنون برسان... با لبهایت مرا ... به حدِ اعلا برسـان... اسیرم ...دیوانه ام .... محتاجم به تو ... عریانم ... خمارم... معتادم به تو ... درمیان آغوشـت مرا... به اوج لذت بـرسان....
مردانگیت ... قلبــم را عاشــق ... و خودم را شاعــر ڪرد...
و اڪنون... در #بهـاری ترین #عصـر دلدادگی... به زنانـه ترین شڪلِ عاشـقی ... احساسم را بر تـنِ واژه ها میـریزم ... تا شعـرِ تازه ام را داغِ داغ بنـوشی ...
لحظه به لحظه بیـش از پـیش ... برمـن می پیچید و اسیرم میڪرد ... تا آنجایے ڪه توانِ حرڪت نداشتم ... راه گـریزے نبــود ... مـن داشـتم در وسوسه ے آغوشش.... غــرق میشـدم،،،
در دفتــر شعرم نفسهای تو حبس شده اند ڪافی ست صفحه اے از آنـرا ببـاد بسپارے.... خواهی دید... خط بـہ خطـش ... #قاصدڪی میشود ڪه بر شانه هایت خواهند نشسـت....
لحظه به لحظه بیـش از پـیش ... برمـن می پیچید و اسیرم میڪرد ... تا آنجایے ڪه توانِ حرڪت نداشتم ... راه گـریزے نبــود ... مـن داشـتم در وسوسه ے آغوشش.... غــرق میشـدم،،،
بـے اجازه .... در صدر شعــرم نشســتی.... واژه ها را عاشق ڪردے و بے خبـــر.ِ.... از سه نقطه ے سطـرِ آخـر خارج شدے.. ای ڪاش قبـل از رفتن... به پشتِ سرت نگـاه میڪردے.. و ڪلماتِ پایانے شعـر را میخواندے آنجایے ڪه نوشته بودم .... "من بے تـو ... خواهـم مُـرد"...
مردانگیت ... قلبــم را عاشــق ... و خودم را شاعــر ڪرد...
و اڪنون... در #بهـاری ترین #عصـر دلدادگی... به زنانـه ترین شڪلِ عاشـقی ... احساسم را بر تـنِ واژه ها میـریزم ... تا شعـرِ تازه ام را داغِ داغ بنـوشی ...
نمیتوانے احساست را پنهان ڪنی دلبــر جان.... مگر نمیدانـے ڪه من همسایه ے دیـوار به دیـوارِ قلبت هستــم ؟!.... بارها شنـیده ام .... نبضِ تنــدِ هیـجانـش را ... وقتی ڪه صداے قدمهـایم را میشنود....
آنـچنان در منـی ... ڪه در تـردید بین رویـا و حقیقت ، معلـقم...
هنگامِ قدم زدن... برروی بـرفِ بڪرِ ڪوچه ها ... ردپایت در ڪنارم نقش می بنـدد ... ساعتها باتـو گفتـگو دارم ... بـۍ آنڪه صدای خود را بشنوم... تو شـراب می نوشی و من مسـت مۍ شوم ... من راننـدگۍ میڪنم و فرمان در دست توست ... و #شـب ها ... دربستـرِ خالیـم ... تـو نیستـے و من در آغوشـت گـم میشوم ...