صبح آغاز دوست داشتن توست خیالت نگاهت چشمانت همه زیباست، در این فاصله دوست داشتنت را سنجاق میکنم به روی قلبم، صبح خورشید از چشمانت طلوع میکند تو را نمیتوانم پنهان کنم عشق تو را من فریاد میزنم، وقتی تو در خیالم می آیی نفسم تازه میشود آسمان رنگزیبایی به خود میگیرد حتی گنجشکها هم میدانند چقدر دوستت دارم با من شادی میکنند، صبح بخیر عشق شیرینم...
شبها دلتنگی به رقص در می آورد قلم احساسم را و گل برگهای دفترم بستر تنهایی شب را در آغوش میگیرد، امشب تن نحیف عاشقانه ام را با کدامین لالایی بخوابانم وقتی دیگر سرک نمیکشی در خواب من...
شبها دلتنگی به رقص در می آورد قلم احساسم را و گل برگهای دفترم بستر تنهایی شب را در آغوش میگیرد، امشب تن نحیف عاشقانه ام را با کدامین لالایی بخوابانم وقتی دیگر سرک نمیکشی در خواب من...
شبها دلتنگی به رقص در می آورد قلم احساسم را و گل برگهای دفترم بستر تنهایی شب را در آغوش میگیرد، امشب تن نحیف عاشقانه ام را با کدامین لالایی بخوابانم وقتی دیگر سرک نمیکشی در خواب من...
شبها دلتنگی به رقص در می آورد قلم احساسم را و گل برگهای دفترم بستر تنهایی شب را در آغوش میگیرد، امشب تن نحیف عاشقانه ام را با کدامین لالایی بخوابانم وقتی دیگر سرک نمیکشی در خواب من...
امشب بساط دلتنگی هایم را پهن کردم، تمام دوستت دارم هایم ، درد نبودت رابا زمزمه بر روی دفتر نوشتم، چقدر اینجا در کلبه عشق غریب مانده ام، شب میداند به دنبال رُخ تو در ماه نگاهم به سوی آسمان است و پنهانی صورت زیبایت را می بوسم، کار ساده ای نیست این دیوانگی وقتی در وجودم متولد شده ای، امشب به دلتنگی هایم پناه می برم..
عصرها در پی گمشده ای عقربه های ساعت را با چشمانی ملتمسانه دنبال میکنم مدتهاست در پوچی بطن فرو رفته ام و مثل پیچکی روز دیوار خشک زده باشد با امیدهای واهی و شاید انتظار و دلتنگی هایی که تنها دلخوشی ام آمدن توست فقط و فقط نفس میکشم...
شیرین من: هر روز صبح عاشقانه هایم را روانه پنجره خیال با تو برای آغوش پُر مهرت پست میکنم، و شعر تنها راهیست که می توانم بوسه هایم را حتی از این فاصله دور به لبهایت برسانم...