مرا ببر به گردنه هاے حیران همانجا ڪه همیشه مه در انتظار حضور توست ... آنجا ڪه نمناڪے مه را روے صورتت با بوسه لمس ڪردم آنجا ڪه .. اخ یادش بخیر بوسه در مه .. اوج حیرانے مرا هیچ جا نبر بگذار همینجا بمیرم ..
در من بچرخ در من برقص گونه هایم از تو گلگون است و لبخندم از «تــو» شرمم از گرماے توست و چشمانم از تو خمار ببین من و تو فقط چند دقیقه در یک اتاق نفس ڪشیده ایم و من این چنین مستم...
ڪجاے ڪارے؟ زیر چشمی ڪہ نڪَاهم میڪردے تو را شعر ڪردم عاشقانہهایم را ڪہ از بر میڪردے از تو بہ ماه ڪَفتم حواست نیست انڪَار؟ وقتی مرا خیال ڪردے با تو قدم زدم دیوانہ یڪ بلیط یڪ طرفہ بہ رویایم بڪَیر پاتوق همیشگی پیدایم میڪنی ؛ عاشقی هیچ نمیخواهد جز ڪمی جنون ڪجاے ڪارے ..!!
مرا ببر به گردنه هاے حیران همانجا ڪه همیشه مه در انتظار حضور توست ... آنجا ڪه نمناڪے مه را روے صورتت با بوسه لمس ڪردم آنجا ڪه .. اخ یادش بخیر بوسه در مه .. اوج حیرانے مرا هیچ جا نبر بگذار همینجا بمیرم ..
امشب از دنیا یڪ پنجره ے نیمه باز رو به مهتاب میخواهم! ڪه دست عطر گل شب بو را بگیرم و با نسیم میهمان خوابت شویم! تو بخواب من تماشایت میڪنم نفس هایت را می نویسم! این ناب ترین شعر عاشقانه ے جهان خواهد بود...
مـن از میـانِ تمـام ڪتابها آنڪہ شبیہ تـو بود برڪَزیدم و از دلِ تمـام صفـحات آن ڪہ عطـر دسـتهاے تـو را داشـت انتـخاب ڪردم و از تمـام صفـحات برڪَی ڪہ بہ لطافـت نڪَاهِ تـو بود دیـدم و از این برڪَ خطی ڪہ طعـمِ تـو را داشـت خوانـدم اینڪ... دوستـتدارم...
در حالِ دوست داشتنِ توام مثلِ چادر نمازِ بی بی، به عبادتش! #مثلِ... شعر، به چشم هایت! #مثلِ... دوستت دارم به لبهایم! #مثلِ نفس به اسمت! نه! #مثلِ اسمت به نفسم•••!
مثل صفحه شطرنج است چشمهایت با مهره هایے سپید و سیاه! گاهی با رُخت؟ نه،نه! با نیم رُخت هم ماتم با لذت هم ماتم ! اےن بار مهره ها را من خواهم چید ! تو فقط پلک بزن . . .!