و مسکن تمام " درد هایم" بوسه های توست که بر عمق جانم می نشیند و درد هایم را ذره ذره به باد می سپارد هر گاه عاشقانه "مرا" می بوسی #اغوشم عاری از " درد" می شود..
لبانت را بر لبانم بگذار و مرا میهمان شرابی ڪن ڪه مستیش بی پایان است در اغوشم بڪش و بگذار ذره ذره ام با تو بوے بهار بگیرد این روزها هوس سبز شدن در اغوشت را ڪرده ام ...
و "صبــح" یعنـی گشـایـشِ... چشمه خورشید، درونِ دیدگانی که تنها محوِ تمـاشـای تـوانـد یعنی بـارشِ بـاران عشــق از آسمـانی کـه تــو تنهـا... خـورشیـدِ حاضر در آنـی!
لبانت را بر لبانم بگذار و مرا میهمان شرابی ڪن ڪه مستیش بی پایان است در اغوشم بڪش و بگذار ذره ذره ام با تو بوے بهار بگیرد این روزها هوس سبز شدن در اغوشت را ڪرده ام ...
و من هر صبح جمعه به یاد تو برمیخیزم یاد تو را در آغوش میکشم یاد تو را بغل میکنم و با تکرار حروف نامت ثانیههایم را از عطش دلتنگی رهانیده و به زندگی سلام میگویم....
لبانت را بر لبانم بگذار و مرا میهمان شرابی ڪن ڪه مستیش بی پایان است در اغوشم بڪش و بگذار ذره ذره ام با تو بوے بهار بگیرد این روزها هوس سبز شدن در اغوشت را ڪرده ام ...