شعر و غزل امروز

#سیدمهدی_موسوی
Канал
Искусство и дизайн
Блоги
Юмор и развлечения
Музыка
Персидский
Логотип телеграм канала شعر و غزل امروز
@asru1Продвигать
2,54 тыс.
подписчиков
2,69 тыс.
фото
154
видео
603
ссылки
آرشیوی از بهترین سروده های ایران و جهان تبلیغ نداریم asru.blogfa.com وبلاگ @asr_u ادمین
دردها را چگونه شرح دهم
ترسناک است یا که بی ادبیست

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
@asru1

پاییز آمده ست که خود را ببارمت!

پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»

بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من

حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنی که مرا زودتر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!

پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!

یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
مانند عروسکی تهِ انباری
خوابی بودم كه صبحدم يادت رفت...

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
به خودم زنگ زدم توی شبی پاییزی
دود سیگار شدم تا که نبینم چیزی

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
غیرِ آن چشم های بی کم و کاست
همه چیز جهان، زیادی بود

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
@asru1
امشب شب جمعه ست،جمعه!... و تو غمگينی

من در کنــــــارت هستــــم و من را نمــــی بينی

هـــی عکسها دور سرت  در گريــــه می گردند

«آهنگران» ، «چمران» ، «جهان آرا» و «آوينی»

يادت ميايد: « قرمه سبزی دوست دارم با... »

از انعکـــاس عکس گنگت  داخل سينـــی

« احمد» پدر را اشتباهی محض می داند

خط می زند« زهرا» مرا از دفتر دينــی!

تو مثل سابق پيش من در چادری گلدار

با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بينی



در رکعت سوّم بـــه شک افتاده ای انگار

و پشت شيشه می زند باران سنگينی!

دارند می پوسند با تو ، با زمان ، با عشق

بر روی ميــــز کار من گلهــــای تـزئينــــی

از من چـــه مانده جـــز دو تا تصوير بر ديوار

يک راديو ، يک خاطره ، يک فرش ماشينی

شـبها ميان سجـده می آيی به آغوشم

امـــّا نمی فهمد تو را اين شهر پايـيـنی!

تا صبـــح گريــــه می کنم در عطر موهايت

سر را که بالا می کنی من را نمی بينی...

#سیدمهدی_موسوی

@asru1
سه کارگر وسط شعر راه افتادند
یکیش رو به خیابان نگاه کرد و گریست
یکیش گفت به پیکان خسته‌اش که بایست!
یکیش اسم کسی را یواش برد که نیست

سه کارگر وسط شعر راه افتادند
یکیش عکسی شد توی دست‌های سیاه
یکیش با چمدانی قدم گذاشت به راه
یکیش فکر زنش بود توی زایشگاه

سه کارگر وسط شعر راه افتادند
یکیش زل زده شد توی چشم‌های پلیس
یکیش قایم شد توی دستمالی خیس
یکیش زن را برداشت رفت پیش رئیس!

سه کارگر وسط شعر راه افتادند
یکیش مست شد از حسرتِ کمی شادی
یکیش رفت فرو در غمی خدادادی
یکیش مشت گره کرده شد در آزادی

سه کارگر وسط شعر راه افتادند
یکیش رفت به دنیای آرزو و کتاب
یکیش رفت در آغوش دختری در خواب
یکیش رفت خیابان در انتظار جواب

سه کارگر وسط شعر راه افتادند
یکیش را سر میدان اوّلی کشتند
یکیش را سر میدان دوّمی کشتند
یکیش را سر میدان سوّمی کشتند

#سید‌‌مهدی_موسوی

@asru1
باز از خواب‌ها پریده‌ام و
موقع گریه‌های نصفه‌شبی‌ست
هر شب انگار که غم دنیا
در دل این پری یک‌وجبی‌ست

عشق، روباهِ اهلیِ چشمم
عشق، ماری‌ست قبل نیش زدن
حرف‌های «پرنسس کوچولو»
با گلِ توی قوطیِ حلبی‌ست

زندگی یک تجاوز رسمی‌ست
آلتی چرک‌کرده توی تنم
رنج خود را چگونه شرح دهم
همه‌ی حرف‌هام بی‌ادبی‌ست

پیش مردم شکنجه می‌کندت
با تبسم شکنجه می‌کندت
می‌تراشد ولی نخواهد کشت!
عشق، موجود منفعت‌طلبی‌ست

لای تبریک‌های هشتمِ مارس
غرق بودم ته خلیج فارس
پدرم گفت: دخترم مرده!
مادرم گفت: چادرت عربی‌ست

در اتاقی که مملو از دود است
همه‌ی راه‌ها که مسدود است
شعر، تنها امید من بوده‌ست
شعر، در رفتن از درِ عقبی‌ست

خسته از ناله، خسته از فریاد
«شعر ما را نجات خواهد داد»
مثل آغوش، موقع گریه‌ست
بوسه‌ای بعدِ حمله‌ی‌ عصبی‌ست

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
نه دلت می‌برد مرا نه صدات
خسته‌ام آه، از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟
منِ زیر کتاب‌ها مدفون...

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
سبزه ها را گره زدم به غمت
غم از صبر، بیشتر شده ام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام

#سیدمهدی_موسوی

@asru1
دستی به روزهای خرابم نمی‌بری
از چشم‌های توست که خوابم نمی‌بری

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
تبعید، فُرم دیگری از «بَعد» و
مشکوک، شکل تازه‌ای از «کشک» است!
من که قرار بود قوی باشم
بر روی گونه‌هام چرا اشک است؟!

تنهایی‌ام فشرده شده در هیچ
خود را میان آینه می‌بوسم
بیدار می‌شوم وسط وحشت
امّا هنوز داخل کابوسم

بیگانه از زمان و زبان هستم
از ارتباط، عاجزم و خسته
باید شروع کرد به پوسیدن
در این اتاقِ کوچکِ در‌بسته

یک بمبِ منفجر‌نشده در مرز
یک بسته خاک در چمدان هستم
این بغض نیست، گریه و شیون نیست
من نصف رودهای جهان هستم

حک می‌کنم به مرحمت چاقو
روی لبانِ غمزده‌ام خنده!
با داستان مسخره‌ی تغییر
یا با جوکِ امید به آینده!!

تبعید، قبل و بعد نمی‌فهمد
پاییزِ ما ادامه‌ی پاییز است
فرقی نمی‌کند که کجا هستی
این آسمان، همیشه غم‌انگیز است

هر گوشه‌ای که آدمِ غمگینی‌ست
من شکلی از ادامه‌ی شب‌هاشم
این شعر را چرا به شما گفتم؟!
من که قرار بود قوی باشم

درجا زدم، دویده شدم در جا
این قصّه‌ی همیشگی من بود
بر سنگِ‌قبرِ کوچکِ من بنویس:
این لاک‌پشت، فکرِ رسیدن بود

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
از خودم مثل مرگ می‌ترسم، مثلِ از زندگی‌شدن با هم
هیچ‌چی واقعاً نمی‌فهمم! هیچ‌چی واقعاً نمی‌خواهم!!

دارم از اتفاق/ می‌افتم، مثلِ از چشم‌های غمگینت
مثلِ از زندگی تو بیرون! می‌زنم/ زیر گریه‌ات را هم

در تنم وزنه‌های بی‌ربطی‌ست که مرا می‌کُند به صندلی‌ام
در دلم بادِ رفته بر بادی‌ست که تو را تا همیشه در راهم...

که بدانم تو را نمی‌دانم، که بدانی مرا نمی‌دانی
که بداند دلم گرفته تو را، که بداند تمام دنیا هم!

ریملت روی گونه می‌ریزد وسط اشک‌های بچّگی‌ام
مثل یک موشک قراضه‌شده که به‌جا مانده بر تنِ ماهم

مثلِ یک موش کوچک از مغزم که تو را هی پنیر سوراخ است!
که فقط می‌دود همین لحظه، همه‌ی روزها و شب‌ها هم!!

قهوه‌ی روزهای بی‌خوابیم، به تو هی می‌خورد به بختِ سیاه
مثل یک مهدیِ تمام‌شده، که کم آورده و... الفبا هم...

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
زندگی، حسّ پوچی و سردرد
بعدِ یک‌لحظه خوابِ شیرین است
اولش گریه، آخرش گریه‌ست
چون‌که دیوانه‌وار غمگین است
اگر از آن‌طرف نگاه کنی
آنچه بالاست، رو به پایین است

قرص‌خوردن برای خوابیدن
قرص‌خوردن برای بیداری
زندگی را به هر جهت کردن
توی کابوس‌های تکراری
من مریضم! رسیده آخر خط!
نام بیماری‌ام: خودآزاری

دوستم: عنکبوتِ بر دیوار
دوستم: پرزهای در قالی!
در زمین و زمان نمی‌بینم
هیچ‌چی غیر نیمه‌ی خالی
همه‌ی زندگی من، این است:
حسرتِ چند لحظه خوشحالی

آتشم! روی آخرین سیگار
چهره‌ای محو داخل دودم
مثل یک چارراه می‌مانم
رو به هر چار راه مسدودم
همه‌ی عمر، آرزو کردم
کاشکی مثل دیگران بودم!

خبر ظلمت و زمستانم
همه‌ی شعرهام پاییزی‌ست
رنج‌هایم فراتر از کلمه‌ست
پیش آن «رنج»، چیز ناچیزی‌ست
عشق راه نجات بود، ولی
عشق بیماری غم‌انگیزی‌ست

جوجه‌مان مُرد آخر پاییز
آخر شاهنامه‌مان بد شد
یا که ما را ندید یا که ندید!
هر کسی از کنارمان رد شد
نگران نیستم که مطمئنم
هیچ‌چیزی عوض نخواهد شد!

قرص‌خوردن برای بیداری
قرص‌خوردن برای خوابیدن
کنج یک خاطره، مچاله شدن
مثل یک آدم بدون وطن
زنده ماندن، ادامه‌تر دادن
نه برای خودت، به‌خاطر زن!

چهل و چند سال غمگینم
چهل و چند سال بیدارم
عشق، بیماری غم‌انگیزی‌ست
می‌دهد التیام و آزارم
عشق، بیماری غم‌انگیزی‌ست
که به هر حال دوستش دارم

گرچه از کلّ پوچ‌های جهان
سهم من غربت است و تنهایی‌ست
گرچه پروانه‌وار می‌سوزم
گرچه این سوختن تماشایی‌ست
بی‌وطن نیستم که مطمئنم
توی قلبت برای من جایی‌ست

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
مثل پاندای احمقی بودن
به خیال درخت چسبیدن...

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
...
از تحمّل که گذشتم به تحمّل خوردم
دردم این بود که از یارِ خودی گل خوردم!

حرفی از عقلِ بداندیش به یک مست زدند
باختم! آخر بازی، همگی دست زدند
..
#سیدمهدی_موسوی
@asru1
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیاوری شاید
هجده «تیر» بی سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

#سیدمهدی_موسوی

@asru1
کی توی چشم‌های تو می‌چرخد
در این قفس که عاشق پروازیم؟!
کی توی دست‌های تو می‌خوابد؟
گفتم بیا که آس بیندازیم!

این برگ را یواش زمین بگذار
من روزهای آخر پاییزم
باران گرفته کلّ خطوطم را
با اینکه بی تو اشک نمی‌ریزم

این برگ را یواش زمین بگذار
من قصّه‌ی رسیده به پایانم
سرباز زل زده وسط چشمم
یک روز بعد، راهی زندانم

این برگ را یواش زمین بگذار
بی‌بیِ دل‌گرفته‌ی بی‌خوابم
آب از سرم گذشته از این کابوس
من گوسفندِ عاشقِ قصّابم!

این برگ را یواش زمین بگذار
من شاه مات، گوشه‌ی یک کاخم
فریادِ یک ترانه‌ی زندانی
در گریه‌های هر شبِ سلّاخم!

این برگ را یواش زمین بگذار
من یک شماره و عددم بی تو
این روزها چقدر غم‌انگیزم
این روزها چقدر بدم بی تو...

من بی تو احتمال نخواهم داشت
ما گریه‌های آخر آوازیم
من باخت را قبول نخواهم کرد
باید دوباره آس بیندازیم...

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
شده‌ای شاعرانه عاشقِ من
شده‌ام عاشقانه شاعرِ تو
شانس می‌خواهد اینکه یک آدم
بشود شاعر معاصر تو!
بغلم باش و باش تا به ابد
که نفس می‌کشم به خاطر تو

تنِ تو کشتزار خشخاش است
اعتیادی‌ست بیشتر به اتاق
بین این شهرها و کشورها
با تو خوب است یک سفر به اتاق!
خسته‌ام از جهان و آدم‌هاش
بغلم کن! مرا ببر به اتاق

وحشیانه بیفت در بغلم
بدنت را عمود کن با عشق
وحشیانه ببوس و گاز بگیر
گردنم را کبود کن با عشق
بعد آرام شو، بچسب به من
بعد سیگار دود کن با عشق

تخت طوفانی است، دستم را
دُور آن گیسوانِ لَخت ببند
تو کوآلای کوچکم هستی
خواب خود را به این درخت ببند
خفه کن با تنت دهانم را
دست‌های مرا به تخت ببند

تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بت‌پرست شوم
جام‌ها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم

رازها را، نگفتنی‌ها را
توی مستی بگو درِ گوشم
بغض‌ها را بریز در تن من
من که کوهم، همیشه خاموشم
گریه کن روی سینه‌ی لختم
بعد بیهوش شو در آغوشم

تو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم

آفریده شده زمین و زمان
که مرا با تو آشنا بکند
حل شوم در تن تو، در روحت
که مرا از خودم رها بکند
هیچ چیزی نمی‌تواند که
این دو دیوانه را جدا بکند

شاد و غمگین، مجاز و غیرمجاز
من که با هر نوار عاشقتم!
چون‌که دریای بی‌کران هستی
مثل ماهی، دچار، عاشقتم
با تن بی‌قرار عاشقتم
با دل شرمسار عاشقتم
در بلیط قطار عاشقتم
وقت شام و ناهار عاشقتم
موقع انتظار عاشقتم
در مسیر فرار عاشقتم
روی میز قمار عاشقتم
روز و شب، چند بار عاشقتم
در سیاهی غار عاشقتم
در جوک خنده‌دار عاشقتم
پشت مرز و حصار عاشقتم
زیر سنگ مزار عاشقتم
چون‌که دیوانه‌وار عاشقمی
چون‌که دیوانه‌وار عاشقمی
چون‌که دیوانه‌وار عاشقمی
چون‌که دیوانه‌وار عاشقتم...

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
شبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّه‌ی روحم

#سیدمهدی_موسوی
@asru1
Ещё