@asheghanehaye_fatimaدوستانش
اسمِ او را گذاشته بودند " زنِ پراکنده " ،
چون هر تکه از وجودش
به سوی کسی یا جایی میدوید .
به سوی پسرهایش در آمریکا ،
شوهرش در تهران ،
خواهرش در کانادا ، برادرش در آلمان ،
و دوستانِ نزدیکش پَخشوپَلا
در اطراف و اکنافِ جهان .
خودش را
با نگاهِ این آدمها میشناخت .
حس میکرد بدونِ این دیگران
کموکسر دارد ،
مثلِ نشانیِ خانهای که اسمِ کوچه
یا کدپستیاش پاک شده باشد .
تیزهوشی و حافظهی آنوقتهایش را
نداشت .
اسمِ آدمها ، فیلمها و عنوانِ کتابها
از یادش میرفت .
مطمئن بود این فراموشیِ زودرس
به خاطرِ زندگی در جایی است که
جای واقعیِ او نیست .
باید برمیگشت اما ...
هزار باید و نباید و شاید به این " اما " ،
آویزان بود .
اگر
برمیگشت و میدید در شهرِ خودش هم
غریبه است ،
اگر زبانِ دوستانِ قدیمیاش را
نمیفهمید و میدید قبولش ندارند ،
اگر حرفهایی که
پشت سرِ امیررضا میزدند
حقیقت داشت ؟
اگر اگر اگر ...
ماهسیما جوابِ درستی
برای این پرسشها نداشت .
ایستاده بود سَرِ دوراهی ،
دو نیمه ، دو دل ...
#گلی_ترقی کتاب : بازگشت