عاشقانه های فاطیما

#پنجاه_سالگی
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
789
подписчиков
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
@asheghanehaye_fatima


#پنجاه_سالگی

وقتی سی و چند سال از زندگیت گذشت ، وقتی هربار نفس کشیدنت بیشتر به چهل سالگی نزدیکت کرد ،
وقتی با گذرِ عمرت گذرِ پر از افسوس و حسرتِ دستات رو از اون‌چه می‌خواستی و نشد دیدی ،

وقتی همیشه با رویاهات زندگی کردی و به قولِ عشقت بلد نبودی چطوری بهشون برسی ،
وقتی همیشه گردنت برای به عهده گرفتنِ اشتباهاتِ زندگیت زیرِ گیوتینِ روزگارت بود ، وقتی حتا یک‌بار پشیمونی رو غیر از وجودِ خودت تو وجودِ هیچ‌کدوم از کسانی که بهت بدی کردن احساس نکردی ، وقتی دیدی همیشه بهت ظلم شد و نشد هیچ‌کاری جز سکوت انجام بدی ،

وقتی یه نگاه به خودت انداختی و بافتِ وجودت رو پر از زخم‌های دردناک دیدی ، زخم‌هایی که با گذرِ عمرت قدیمی‌تر و عذاب‌آورتر میشن ،
وقتی یه روز از خواب بیدار شدی دیدی روزت از شبت سیاه‌تره ، وقتی شب رو به زورِ یه آفتابِ خیالی واسه خودت روشن کردی و روزهاتو به شوقِ تموم شدنِ یه روزِ دیگه شب کردی ،

وقتی عمرِ خوش‌حالیات قدِ یه پلک زدن کوتاه بود و محبتت هیچ‌وقت جواب نداشت و همیشه سیلی خوردی ، وقتی به خودت اومدی دیدی دنیا اون جایی نیست که به خاطرش از پیشِ خدا اومدی و همیشه دوست داشتی بزرگ بشی ،

وقتی دور و برت رو نگاه کردی و گذشته‌ت رو یه مرور کردی و دیدی جای خیانتی که بهت شده هنوز درد می‌کرد و چشمات داغ شد و پاهات سست شد ، وقتی به یه حدی از تفکر رسیدی که دیدی آدم خوبا تموم شدن و تو خوبِ زندگیت رو از دستِ گذشته‌ی بدت و آدماش داری از دست میدی ،

وقتی هیچ چاره‌ای هیچ‌وقت و هیچ زمان جز صبر و تحمل برات نبود ، وقتی دیدی همیشه همه کاری که میشد رو انجام دادی و بازم سنگ جلو پات بود ،

اون‌وقته که تازه می‌فهمی خیلی بیشتر از چیزی که توی آینه از خودت می‌بینی پیر شدی .

اون‌وقته که روت رو از آینه برمی‌گردونی تا تارهای سفیدِ موهات رو چشمای خیست نبینن ، تا وقتی به زور واسه خودت با اشک لبخند می‌زنی خطِ باریکِ کنارِ لبهات رو چشمات نبینن که به هق‌هق بیفتی ،

نبینی چطور روزها و شب‌ها و زندگیت رو با سکوتت از دست دادی و حرف‌هات زخم شد توی گلوت و حالا از درده که نمی‌تونی حرف بزنی ،

تازه حالا که سی سالگی‌هات هم داره تموم میشه فهمیدی چقدر دیر شده و دیگه نمی‌تونی برگردی به بیست سالگیت به بهترین سال‌هایی که کنارِ اشتباه‌ترین آدمِ زندگیت گذروندی ،

به روزایی که فکرت پر از دردِ هرزگی و خیانتاش بود و سرش فریاد نزدی ، خیلی زودتر از هر اتفاقی رهاش نکردی و به اشتباه صبر کردی و با صبرت خودتو از زندگی با کسی که شاید می‌تونست خیلی زودتر از این دوستت داشته باشه محروم کردی ،

آره وقتی سی و چند سال زندگی کنی یه روز خودت رو تو آینه نگاه می‌کنی و می‌بینی چشمات دیگه اون چشمای پر از حماقت نیستن ، چشمات دیگه می‌دونن گاهی نباید بسته بشن ،

وقتی یه زنِ سی و چند ساله باشی می‌فهمی از زندگیت چی می‌خوای دوست داری کی تماشاگرِ وجودت باشه ، دوست داری کی اندامت رو لمس کنه ، کی حتا لیاقتِ نگاه کردن به عمقِ چشمات رو داره ، کی خط به خطِ احساست رو می‌فهمه و دوست داری براش همون دختربچه‌ی بیست ساله بشی ،

براش حرف بزنی و اون نگاهت کنه ، نگاهی از سرِ درک از سرِ شعر از سرِ یه حسِ دوست داشتنی که شبیهش رو تو گذشته‌ت نداشتی ،
دوست داری براش برقصی و بشی دخترک شیطونی که هنوز تو وجودت زندگی می‌کنه ،

کسی که چشماش جز تو کسی رو نمی‌بینه و سی و چند سالگیت رو روی چشماش می‌ذاره ،

فقط وقتی به جای سی و چند سال زندگی ، پنجاه سال زجر کشیده باشی می‌فهمی ،
یک روز نبودن کنارِ کسی که دوستت داره چند روز می‌گذره و ،

فقط وقتی زن باشی و خیلی ضربه خورده باشی می‌فهمی قلبی که #برای_تو بزنه ضربانش چه آهنگی داره .

#مرجان_پورشريفى
#همسرم