زلفانت بی یاسمن، رخسارهات آینه است.
ابری خرامان خرامان میگذرد.
از چشمی به چشمِ دیگر، آن سان که سدوم به بابل،
و همچون زایشِ برگ قلعه را قطعه قطعه میکند
و بر گرداگردِ گلبنِ گوگرد میتوفد.
آنگاه آذرخشی برق میزند گوشهی دهانت
درهای تنگ با بقایای ویالون.
مردی با دندانهای برفی کمانه را حمل میکند:
آی که آن نای زیباتر طنین افکن شد!
معشوق!
معشوق تو نیز آن نایی و ما همه بارانیم
پیکرت شرابی بیمانند است و ما ده نفره باده میپیماییم
دلت زورقی در شالیست که ما زی شباش پارو میکشیم
کوزهای کوچک که پر از آبیهاست
و این سان سبکبار از فرازِ ما میجهی
و ما به خواب فرو می شویم
از جلوی چادر
گردانِ صدنفره پیش میرود
و ما تو را باده نوشان به سوی گور حمل میکنیم
و حال
صدای اصابتِ سکهی سنگینِ رویاها
بر جادههای سنگفرشِ جهان
به گوش میرسد.
ماریانه
#پل_سلانترجمه:حسین منصوری
•••
صنوبر، برگهای تو در تاریکی سفید به نظر میرسند.
موهای مادر من هرگز سفید نشد.
قاصدک، چه سبز است اُکراین.
مادرِ زرین موی من به خانه نیامد.
ابرِ بارانی، برفراز چاه درنگ میکنی؟
مادرِ خاموش من برای همه میگرید.
ستارهی گِرد، تو آن رُبان طلایی را گره میزنی.
قلب مادرِمن با سرب پاره شد.
درِچوب بلوط، چه کسی تو را از لولا جا کَن کرد؟
مادرِ مهربانِ من نمیتواند بیاید.
درخت صنوبر
#پل_سلانترجمه: صفورا مظفری؛ مترضی ثقفیان
*شعرِ معروفِ " درخت صنوبر" پُل سِلان پیش از انتشار در اولین کتاب شاعر، "خشخاش و حافظه"، چندین بار بهچاپ رسیده بود.
سلان این شعر را در ۱۹۴۵ در رثای مادرش نوشت که در زمستان ۱۹۴۲- ۱۹۴۳ در زندان نازیها با شلیک گلوله به سرش بقتل رسید. پدر و مادر پُل
سلان در سال ۱۹۴۲ توسط نیروهای آلمانی دستگیر و به اردوگاهی در اوکراین فرستاده شدند. پدر او در پائیز همین سال میمیرد. هنوز معلوم نیست که مرگ او به خاطر ابتلا به تیفوس بوده است یا او نیز بقتل رسیده است.
@asheghanehaye_fatima