عاشقانه های فاطیما

#هوشنگ_چالنگی
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
اکنون
خاموش‌ترین زبان‌ها را در کام دارم
با پرنده‌ای بر ترک
که هجاها را به یاد نمی‌آرم
می‌رانم
می‌رانم.

از بهار چیزی به منقار ندارم
از شرم منتظران به کجا بگریزم
هر شب
همه شب
در تمامی سردابه‌های جهان
زنی که نام مرا به تلاوت نشسته است
هر شب
همه شب
در همه محراب‌ها
بوی مذهبی که اندوهگینم می‌کند!

ای آبرویِ اندوه من
سقوط مرا اینک! از ابرها ببین:

_چونان باژگونه بلوطی
که بر چشم پرنده‌ای _

بر کدامین رودبار می‌راندم
هر روز
همه روز
با مردی که در کنار من
مه صبحگاهی را پارو می‌کرد.

در آواز خروسان
هر صبح
همه صبح
به کدامین تفرج‌ می‌رفتم
با لبخنده‌ای از مادر
که به همراه می‌بردم.

اینک شیهه‌ی اسب است که شب‌چره را مرصع می‌کند
و ترکه چوپانان
که مرا به فرود علامتی می‌دهند.



#هوشنگ_چالنگی

@asheghanehaye_fatima
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست
من خویش را کنار تو میخواهم

#هوشنگ_چالنگی


@asheghanehaye_fatima
.

با قلبی دیگر بیا
ای پشیمان
ای پشیمان
تا زخم‌هایم را به تو باز نمایم
من که ، اینک
از شیارهای تازیانه قوم تو
پیراهنی کبود به تن دارم

#هوشنگ_چالنگی

@asheghanehaye_fatima
.

از ابرها
       آن تکه‌ای که تویی
       نخواهد بارید


#هوشنگ_چالنگی

@asheghanehaye_fatima
اینک دوباره شب
با آن همه سخاوت بی‌پایان
مانند یک رفیق فروتن
با من به سازش و مدارا
و من سرود کهنه‌ی خود را
که یک سرود ساده و تکراری‌ست
در گوش او به زمزمه می‌خوانم

ای شب...
ای آگه از تمامی اندوهم
من از تمام راز تو آگاهم
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست
من خویش را کنار تو می‌خواهم



#هوشنگ_چالنگی


@asheghanehaye_fatima
.
‌‌
با قلبی دیگر بیا
ای پشیمان
ای پشیمان
تا زخم‌هایم را به تو بازنمایم
من که اینک
از شیارهای تازیانه‌ی قوم تو
پیراهنی کبود به تن دارم

ای که دست لرزان بر سینه نهاده‌ای
بنگر!
اینک منم که شب را سوار بر گاو زرد
به میدان آورده‌ام

‌‌
#هوشنگ_چالنگی


@asheghanehaye_fatima
.


بمان و نگاه کن
گیاهی کوچک را
که روحِ اقلیمیِ خود به تماشا گذاشته

اَمّا من دورم  دور ...
و می‌توانم در این یال‌ها بِخَزم
و مرگ را تحقیر کنم ...






   #هوشنگ چالنگی
(کتاب: زنگوله‌ی تنبل)

@asheghanehaye_fatima
_


عشق را من به تو می‌آموزم
                          انزوا را نيز


#هوشنگ_چالنگی

@asheghanehaye_fatima
.

نمی‌توانم گفت،
با تو این راز نمی‌توانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر می‌گویی      
 آرام‌تر بگوی!
بار گریه‌ای بر شانه دارم
برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود،
ماهی اندوهگین می‌گردد
و رشد شبانه‌ی علف
پوزه‌ی اسب را مرتعش می‌کند.
آرام، آرام
از دشت اگر می‌گویی.
گیاهی که در برابر چشم قد می‌کشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله می‌آید.

آه، میدانم!     
اندوه خویشتن را من
صیقل نداده‌ام!
بتاب؛ رویای من! بر گیاه و بر سنگ،
که معراج تو را آراسته‌ام من.
گرگی که تا سپیده‌دمان بر آستانه‌ی دِه می‌مانَد
بوی فراوانی را در مشام دارد
صبحی اگر هست، بگذار با حضورِ آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود.
ستاره‌ها از حلقومِ خروس     
تاراج می‌شوند
تا من از تو بپرسم
اکنون ای سرگردان‌!  
در کدام ساعت از شبیم؟
انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب می‌خواباند
و ستاره‌ای غیبت می‌کند
تا سپیده‌دمان را به من باز نماید.
میراث گریه، آه
در قوم من
سینه‌به‌سینه بود.

#هوشنگ_چالنگی
@asheghanehaye_fatima
ای شب
ای آگه از تمامی اندوهم...
من از تمام راز تو آگاهم....
دیگر مرا نیاز به صبحی نیست...
من خویش را کنار تو می خواهم...




#هوشنگ_چالنگی

@asheghanehaye_fatima
به مرگ
که دیوانه می‌کند
صبح را
در فاصله‌ی لباس من

به شب
که چرخش‌ام می‌دهد و
بی‌دست‌ام می‌کند

که اگر مرا ببینی
که نمی‌خندم
پس مرا ندیده‌ای

من که هربار بیش‌تر دوست داشته‌ام
تنفس چشم‌های‌ام را
و این حباب‌هایی که
به‌ تن دارم.

#هوشنگ_چالنگی | ۲۹ مرداد ۱۳۱۹ مسجدسلیمان – ۲ آبان ۱۴۰۰ کرج |

🌹نام و یادش گرامی🌹

@asheghanehaye_fatima
با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان
ای پشيمان
تا زخم‌هايم را به تو باز نمايم
من كه اينک
از شيارهای تازيانه‌ی قوم تو
پيراهنی كبود به تن دارم

#هوشنگ_چالنگی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



به مرگ
که دیوانه می‌کند
صبح را
در فاصله‌ی لباس من

به شب
که چرخش‌ام می‌دهد و
بی‌دست‌ام می‌کند

که اگر مرا ببینی
که نمی‌خندم
پس مرا ندیده‌ای

من که هربار بیش‌تر دوست داشته‌ام
تنفس چشم‌های‌ام را
و این حباب‌هایی که
به‌تن دارم.




#هوشنگ_چالنگی
@asheghanehaye_fatima



شب می‌آید
با دست‌هایی که
هم‌دیگر را عاشق‌اند
شب می‌آید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگی‌ست

ساده‌تر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستاره‌یی را که مهربان‌تر
حلق‌آویز می‌کند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت

#هوشنگ_چالنگی

📕●از کتاب: «گزینه‌ی اشعار هوشنگ چالنگی» | نشر: #مروارید | چ سوم ۱۳۹۹ |
شب می‌آید
با دست‌هایی که
هم‌دیگر را عاشق‌اند
شب می‌آید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگی‌ست

ساده‌تر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستاره‌یی را که مهربان‌تر
حلق‌آویز می‌کند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت

■شاعر: #هوشنگ_چالنگی

📕●از کتاب: «گزینه‌ی اشعار هوشنگ چالنگی» | نشر: #مروارید | چ سوم ۱۳۹۹ |

@asheghanehaye_fatima
از ابرها
آن تکه‌ای که تویی
نخواهد بارید


#هوشنگ_چالنگی


@asheghanehaye_fatima
آن جا که می ایستی


آیا آنجا که می ایستی
حکایت جان هایی ست
که در انتظارِ نوبتِ خویش اند
تا گُر بگیرند؟

آیا آنجا که می گذری
انبوهیِ رودهاست
که گلوی مردگان را
می جویند و بازپس نمی دهند؟

کمان داران و آب زیان
غرق می شوند دست در آغوش
و بر هر ریگ که فرود می آیند
صدای مرا می شنوند
که نمی خواستم بمیرم.



#هوشنگ_چالنگی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



نمی توانم گفت،
با تو این راز نمی توانم گفت
در کجای دشت، نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند

آرام، آرام
از کوه اگر می گویی آرام تر بگوی!

بار گریه‌ای بر شانه دارم
برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود
ماهی اندوهگین می‌گردد
و رشد شبانه‌ی علف
پوزه‌ی اسب را مرتعش می‌کند
آرام، آرام از دشت اگر می‌گویی.

گیاهی که در برابر چشم من قد می‌کشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله می‌آید.

آه می دانم !
اندوه خویشتن را من صیقل نداده‌ام!

بتاب ؛ رویای من !
به گیاه و بر سنگ ،
که اینک؛ معراج تو را آراسته‌ام من.

#هوشنگ_چالنگی
Romeo and Juliet | Henry Mancini
@bookhapdf | Henry Mancini
به قول #هوشنگ_چالنگی

با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان،ای پشيمان
تا زخم‌هايم را به تو باز نمايم
من كه اينک
از شيارهای تازيانه‌ قوم تو
پيراهنی كبود به تن دارم


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



اکنون دیگر بیرقی بر آبم
چشم می‌بندم و با گردنم
رعشه‌هایم را هنجار می‌کنم
آیا روح به علف رسیده‌ست
پس برگردم و ببینم
که میان گوشهای باد ایستاده‌ام
تا این ماهی بغلتد و
پلکهای من ذوب شوند

آه من می‌دانم
فرو رفتن یالهای من در سنگ
آیندگان را دیوانه خواهد کرد
و از ریشه‌ی این یالهای تاریک
روزی دوست فرود می‌آید و
تسلیت دوست را می‌پذیرد

اکنون چشم ببندم و کشف کنم
ستاره‌یی را که اندوهگینم می‌کند .

#هوشنگ_چالنگی
Ещё