عاشقانه های فاطیما

#مایکل_کاکویانیس
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Forwarded from اتچ بات
‍ _ بیا زوربا، بیا رقص یادم بده!

زوربا از جا پرید و چهره‌اش برق زد.

_ رقص، ارباب؟ رقص؟ بسیا خوب، بیا!

_ شروع کنیم، زوربا. زندگی من عوض شده. یااللـه!

_ برای شروع کار، من رقص زئیمبه کیکو که یک رقص وحشی جنگی است به تو یاد می‌دهم. ما کمتیه‌چیها همیشه این رقص را پیش از رفتن به جنگ می‌کردیم.

کفشها و جورابهای بادمجانی رنگش را درآورد و تنها پیراهنش را به تن گذاشت؛ و چون داشت از گرما خفه می‌شد آن را نیز کند و به من دستور داد:

_ به پای من نگاه کن، ارباب! خوب دقت کن!

یک پای خود را جلو برد، آهسته آن را با زمین مماس کرد، و بعد، پای دیگرش را جلو برد. پاها بشدت و با شادیِ تمام در هم آمیختند و زمین به صدا درآمد. شانۀ مرا گرفت و گفت:

_ حالا فرزند، هر دو با هم!

هردو به رقص درآمدیم. زوربا بسیار جدی و با شکیبایی و مهربانی حرکات غلط مرا تصحیح می‌کرد. من هم جرات پیدا کرده  بودم و حس می‌کردم که زیر پاهای سنگینم بال درآورده‌ام.

زوربا که برای رنگ گرفتن دست بر هم می‌کوفت داد زد:

_ آفرین، پسرم، آفرین! تو برای خود اعجوبه‌ای هستی! مرده‌شور آن کاغذها و دواتها را ببرد! مرده‌شور اموال و منافع را ببرد! مرده‌شور معدن و صومعه را ببرد! حال تو هم می‌رقصی و زبان مرا یاد گرفتی دیگر چه چیز هست که نتوانم به‌هم بگوییم!

با پاهای لختش بر سنگریزه‌ها کوبیدن گرفت و شروع به دست زدن کرد. داد زد:

_ ارباب، من خیلی چیزها دارم که به تو بگویم. به عمرم هرگز کسی را به قدر تو دوست نداشته‌ام. خیلی چیزها دارم که به تو بگویم ولی زبانم یارا نمی‌کند. بنابر این برایت خواهم رقصید. کنار برو که لگدت نکنم.! به پیش! اها! اها!

پرشی کرد و پاها و دستهایش تبدیل به بال شدند. آن گونه که او از روی زمین یکراست به هوا می‌پرید بر زمینۀ آسمان و دریا به‌فرشتۀ پیری می‌مانست که در حال عصیان باشد؛ چون این رقص زوربا تماما مبارزه‌جویی و لجاج و عصیان بود. انگار داد می‌زد: « تو ای خدای توانا، با من چه می‌توانی بکنی؟ تو هیچ کاری با من نمی‌توانی بکنی جز اینکه مرا بکشی. بکش، به جهنم! من دق دلم را خالی کرده و آنچه می‌خواستم بگویم گفته‌ام. فرصت رقصیدن هم داشته‌ام و دیگر نیازی به تو ندارم!»

از نگاه کردن به رقص زوربا برای نخستین بار فهمیدم که تلاش رویایی آدم برای مغلوب کردن ثقل چه معنی دارد. استقامت و چالاکی و غرور او را تحسین می‌کردم. پاهای زوربا با تند و مهارت خود تاریخچۀ شیطانی آدمیزاد را بر سنگریزه‌ها نقر می‌کردند.

مکثی کرد و نگاهی به سوی دستگاه فروریختۀ سیم نقاله و تل وسایل آن انداخت. خورشید به سمت مغرب سرازیر می‌شد و بر طول سایه‌ها می‌افزود. زوربا مانند اینکه ناگهان به یاد چیزی افتاده باشد چشمهای خود را دراند، رو به من برگشت و با حرکتی عادی کف دست خو را روی دهانش گذاشت. گفت:

_ وای، وای، ارباب! جرقه‌هایی را که آن غول می‌پراند دیدی؟

هردو غش‌غش خندیدم.

زوربا به سمت من پرید، مرا در بغل گرفت و شروع به بوسیدنم کرد. با مهربانی داد زد:

_ تو هم می‌خندی، ارباب؟ تو هم می‌خندی؟ آفرین به تو، پسرم!

در حالی که هر دو از خنده ریسه می‌رفتیم مدتی مدید روی سنگریزه‌ها کشتی گرفتیم و بازی کردیم. سپس هر دو به زمین افتادیم، روی سنگریزه‌ها دراز کشیدیم و در آغوش هم به خواب رفتیم.

زوربای یونانی|نیکوس‌ کازانتزاکیس|ترجمه:محمد قاضی

ویدئو: سکانس رقص زوربا(آنتونی کویین) در فیلمِ #زوربای_یونانی ساخته‌ی #مایکل_کاکویانیس.

موسیقی: میکیس تئودوراکیس
#‌ویدئو
#رقص

@asheghanehaye_fatima