عاشقانه های فاطیما

#فصل_پنجم
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
@asheghanehaye_fatima



...کسی نبود و از اول شبیه 《رفتن》 بود
چه فعل های کثیفی که توی یک زن بود

کسی نبود به جز دست های بی حالی
که توی آینه در دست خالی من بود

کسی نبود ولی توی اوج خاموشی
تو رفته بودی و تکلیف عشق روشن بود...



#آرش_سیفی
#هوای_بی_سرنگ
#فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima




حالا استکان های شب پیش
با شب‌های پیش تر قاطی شده اند
ومن برای خوردن صبحانه
میلی به تظاهر ندارم؛
یک آهنگ قدیمی
یک نخ سیگار
و یک لیوان آب خنک
به سلامتی «تنهایی»
که هیچ وقت مارا به حال خودمان نمی گذارد.

#سحر_احمدی
از مجموعه #چپ_کوک
نشر #فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima



تنهاست
وجنگیدن با تنهایی
به تنهایی شکستش می دهد

با این دست ها
که سلاحی سردند
و فقط یک رابطه را بریده اند
باید خودم را تسلیم کنم

قبول کن
آدمی که تنهاست
مرده است
وگلوله ای که سال ها پیش
مسیرش را پشت گوش انداخته
برگشته تا ازشقیقه ام بگذرد

#منیره_حسینی
کتاب #خیلی_چیزها_روشن_می_شود
نشر #فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima



تنها تر از شمعی که از کبریت می ترسد
غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده
بی اعتنا پاکت کنند از زندگی ، مثلِ
خاکستر سردی که از سیگار افتاده

بی تو دلم می افتد از من...باز می خشکد
مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد
این روزها هربار که یاد تو می افتم
یک خطّ دیگر روی پیشانیم می افتد...

می خواهی از من رو بگیری،دورتر باشی
مانند طفلی مرده می پیچم به آغوش ات
سر درد میگیری و من تکرار خواهم شد
مانند یک موسیقی غمناک در گوش ات...

بی تو تمام کوچه ها سرد است...تاریک است
انگار خورشید این حدود اصلا نتابیده
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
تو نیستی و ساعت این شهر خوابیده

تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
چون ماهیان مرده ای در رود ...می پیچند
تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود می پیچند...

بی تو شبیه ساعتی بی کوک ، می خوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
در خانه ای که لامپ هایش بی تو روشن نیست...

اینجا کنارم هستی و آرام می خندی
آنجا کنار هم بغل کردیم دریا را
تو رفته ای...باید همین امشب بسوزانم
این یادها ،این عکس ها، این آلبوم ها را...

#حامد_ابراهیم_پور
از مجموعه #براندویی_که_عرقگیر_خیس_پوشیده
نشر #فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima




در همه کافه هایی که با هم نشستیم
در همه سینماهایی که با هم گریستیم
و در همه پیاده روهایی که با هم قدم زدیم
با هم نبوده ایم
ما تنها، تنهایی مان را با هم گذرانده ایم...

#مهدی_مظاهری
از کتاب #پل_رومی
انتشارات #فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima



 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست!
می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
 
می‌نشینی روبرویم، خستگی در می‌کنی
چای می‌ریزم برایت، توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟
باز می‌خندم که: خیلی! گرچه می‌دانی که نیست...
 
شعر می‌خوانم برایت، واژه ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم، توی گلدانی که نیست…

چشم می‌دوزم به چشمت، می‌شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می‌شود، با بغض می‌گویم نرو…
پشت پایت اشک می‌ریزم، در ایوانی که نیست…

می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود
باز تنها می‌شوم، با یاد مهمانی که نیست

رفته‌ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی، کار آسانی که نیست!

#بیتا_امیری
مجموعه شعر #زیر_بارانی_که_نیست
نشر #فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima



در آخرین نامه ات از من پرسیده بودی
که چه سان تو را دوست دارم؟

عزیزکم، همچون بهار
که آسمان کبود را دوست دارد.

همچون پروانه ای در دل کویر
یا زنبور کوچکی در عمق جنگل
که به گل سرخی دل داده است
و به آن شهد شیرین اش.

آری، من اینگونه تو را دوست دارم.

همچون برفی بر بلندای کوه
یا چشمه ای روان در دل جنگل
که تراوش ماهتاب را دوست دارد

عزیزکم
آنگونه که خودت را دوست داری
آنگونه که خودم را دوست دارم
همانگونه دوستت دارم

#شیرکو_بیکس
کتاب #دیوار(گزینه اشعار شیرکو بیکس)
ترجمه #بابک_زمانی
نشر #فصل_پنجم
@asheghanehaye_fatima



#فصل_پنجم

تمامِ روز زمزمه‌ام شعر بود و ،
بغضِ پرنده‌ای که از شانه‌ام به جانم می‌نشست
از شانه‌ای که بارهای زیادی‌ست ،
دستانِ مردی را به رویش دوست داشته که شبیه داستانِ کوچِ پرستو تنهاست .
و بال‌هایش تفسیرِ واژگانِ شعری از من است ،
که لغت به لغتش را بوسیده‌ام
تا به وقتِ خواندنش آرامِ جانی از تو شود که تا همیشه‌های دور ،
متعلق به احساسِ من است .

مژگانِ لبریز از اشک را به نگاهِ خاطره‌ای خوش کرده‌ام که خاک‌خورده‌ی دستانِ قلبِ توست .
قلبی که جایگاهش ،
سینه‌ی من و
زنی که باورش ،
احساسِ توست

من تو را به روزهایی نشان داده‌ام ،
که وعده‌ی بهار ،
از پنجره‌ی چشمانت سر می‌زند و ،
زمستان ،
همیشه پس از تو اتفاق افتاده است .

وهمِ پاییز را به آغوشِ پرنده‌ای رسانده بودم
که پیچکِ بهار بر بال و پرِ خشکیده‌اش ،
فصلِ پنجمی از زندگی‌ست .

فصلی که تنها با تکرارِ تو آغاز می‌شود و
با تو تمام می‌شود .

از همان روزهای خوبِ خواستنی
از همان شب تا صبح‌های بیداری
از همان نفس که بگیرمت به لب ،
تا همین احساسِ با من بودنت
تا همین دوست داشتنِ محض

تا ساحلی که دوباره باید ،
به رویش ایستاد تا نگاهِ دریا
خالی از گذشته‌های دردی که کشیدیم به جان .

که شاید این‌بار ،
ترسی از مه‌آلودِ شب
لرزه بر هیچ‌کجای من نیندازد
اگر تو را ،

پشتِ این ترس‌های گریه‌دار
احساس کنم

#مرجان_پورشریفی
#شاید_اینبار
@asheghanehaye_fatima



#فصل_پنجم

تمامِ روز زمزمه‌ام شعر بود و ،
بغضِ پرنده‌ای که از شانه‌ام به جانم می‌نشست
از شانه‌ای که بارهای زیادی‌ست ،
دستانِ مردی را به رویش دوست داشته که شبیه داستانِ کوچِ پرستو تنهاست .
و بال‌هایش تفسیرِ واژگانِ شعری از من است ،
که لغت به لغتش را بوسیده‌ام
تا به وقتِ خواندنش آرامِ جانی از تو شود که تا همیشه‌های دور ،
متعلق به احساسِ من است .

مژگانِ لبریز از اشک را به نگاهِ خاطره‌ای خوش کرده‌ام که خاک‌خورده‌ی دستانِ قلبِ توست .
قلبی که جایگاهش ،
سینه‌ی من و
زنی که باورش ،
احساسِ توست

من تو را به روزهایی نشان داده‌ام ،
که وعده‌ی بهار ،
از پنجره‌ی چشمانت سر می‌زند و ،
زمستان ،
همیشه پس از تو اتفاق افتاده است .

وهمِ پاییز را به آغوشِ پرنده‌ای رسانده بودم
که پیچکِ بهار بر بال و پرِ خشکیده‌اش ،
فصلِ پنجمی از زندگی‌ست .

فصلی که تنها با تکرارِ تو آغاز می‌شود و
با تو تمام می‌شود .

از همان روزهای خوبِ خواستنی
از همان شب تا صبح‌های بیداری
از همان نفس که بگیرمت به لب ،
تا همین احساسِ با من بودنت
تا همین دوست داشتنِ محض

تا ساحلی که دوباره باید ،
به رویش ایستاد تا نگاهِ دریا
خالی از گذشته‌های دردی که کشیدیم به جان .

که شاید این‌بار ،
ترسی از مه‌آلودِ شب
لرزه بر هیچ‌کجای من نیندازد
اگر تو را ،

پشتِ این ترس‌های گریه‌دار
احساس کنم

#مرجان_پورشریفی
#شاید_اینبار
@asheghanehaye_fatima




صبحانه: غم، ناهار: جنون، غصه شام من!
دیدی چه‌قدر بی‌تو جهان شد به کام من؟!

قطب شمال و قطب جنوبِ زمین شدیم
نصف النهار اگر که بیفتد به دام من

خود را به خط فرضی او وصل می‌کنم
شاید به لطف عشق خودت گشت رام من!

پای برهنه منتظرت می‌شوم، مگر
ثابت شود برای تو حد مرام من

یا می‌رسم به پای تو، یا مرگ بهتر است!
تنها مُسکن‌ام تویی ای التیام من

حافظ مقصر است حلالش نمی‌کنم!
فالی زدم که قرعه‌ات آمد به نام من

جمعه بیا دعای مرا مستجاب کن
تا پشت تو نماز بخوانم امام من!

#امید_صباغ_نو
کتاب #تاریخ_بی_حضور_تو_یعنی_دروغ_محض
انتشارات #فصل_پنجم



@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


انگار سال هاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب، تو در من تپیده ای .
.
انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای
.
.
با بوسه های شیشه ای ات از تمام من
لی لی کنان به خانه قلبم پریده ای .
.
در این حریم امن بمان و خدای باش
هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای...
.
.
لبخند چشم های تو پیغمبر من است
با وحی دست هات مرا آفریده ای
.
.
از آسمان چشم تو خورشید می چکد
انگار آرزوی مرا خواب دیده ای.
.
.
شهزاده می شوی و می آیی و می بری
همراه خود مرا دم صبح سپیده ای
.
.
در بازوان گرم تو من زنده میشوم
این قلعه های امن که بر من کشیده ای
.
.
پیغمبری، خدای منی، شاهزاده ای
حتی به جای قلب، تو در من تپیده ای
.
.
#ایلناز_حقوقی
#فصل_پنجم
#آهسته_که_آسمان_نفهمد
@asheghanehaye_fatima


بخواب آرامِ جانم
افسوس
درختی نبودم که از حنجره ام
شاخه ای بروید برای قناری هایت...
نهالی خشکیده ام
لب اگر باز کنم
صدای شکستن از گلویم می شنوی!

به دستهایم گوش بسپار!
زیرِ پوستِ انگشتانم
تمامِ مادرانِ جهان
لالایی می خوانند!
نوازشت می کنم که رویا
تو را از اندوهِ من دور کند...

در خواب هنوز هم کودکی
و شانه های لرزان من
گهواره ای ست
که برایت تکان تکان می خورد!

#مهسا_چراغعلی
کتاب:
#جنگل_گریان
نشر:
#فصل_پنجم