دو جاده در جنگلی زرد از هم دور میشدند،
و دریغا که من نمیتوانستم هر دو را سفر کنم
و من تنها مسافری بودم، دیرزمانی ایستادم
و به یکیشان تا میتوانستم، نگریستم
تا آنجا که جاده در لابهلای درختها و شاخهها خم شده بود؛
پس راه دیگر را برگزیدم، جادهای به زیبایی عادلانهی همان جاده،
شاید چیزی بهتر را طلب میکردم
زیرا که پوشیده از علف بود، اما نیازمند تنپوش،
هرچند با گذشتن از آنجا
آن عبور را بهراستی به تن کرده بود،
و هر دو جاده در آن صبحدم دراز کشیده بودند
در لابهلای برگها و هیچ جای پایی سیاهشان نکرده بود
آه، من جادهی نخستین را برای روزی دگر نگاه داشتم!
همچنان میدانستم که راه به راهی میانجامد
که من تردید داشتم که آیا هرگز باید از آن برگردم.
باید این حرفها را با آهی حسرتبار بگویم
جایی در میانهی سالها و سالها:
دو جاده در جنگلی از هم دور میشدند
و من،
من آن جاده را طی کردم که کمتر از آن سفر میکردند
و تمام تفاوت کار در همین بود.
Two roads diverged in a yellow wood
And sorry I could not travel both
And be one traveller,long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth
Then took the other, as just as fair, and giving
Perhaps the better claim,Because it was grassy and
Wanted wear, Though as for that the passing there
Had worn them really about the same, And both that
Morning equally lay
In leaves no step had trodden black
Oh,I kept the first for another day! Yet knowing how
Way leads on to way,
I doubted if I should ever com back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence :
To roads diverged in a wood
and I, I took the one less travelled by and that has
made all the difference.
#رابرت_فراست برگردان:
#مجتبا_گلستانی@asheghanehaye_fatima